شعرناب

«گُوْتاره(gotaare) با شولیزکلمات

نوشتن نامِ مُستعارِکسانی است که تا می¬نویسندزنده¬اند. قلم و کاغذ دوستِ دیرینه و یارِ شیرینه¬ی نویسنده ازبرای نوشتنِ نوشته‌هایند. فرق است بین نویسا و نویسنده. نویسا چیزها و کسانی را می‌نویسد که وجود دارند و به اصطلاح دروجودِ خود به موجودیت رسیده‌اند که واجبِ وجودند و اصولاً شخص نویسا به دنبالِ نوشتن همین موجودیت از وجوداست. پرداختنِ به آنچه که هست و هستندِگی دارد کارِ نویسا است اما نویسنده نه به هرکسی که مشق یا فیش آب و برق و یا زندگی روزمره و یادداشت‌های روزمره¬ی خود را می‌نویسد بلکه به کسی نویسنده می¬گویند که درمعرضِ اتفاقی نابه هنگام و خبری از بی خبری‌ها قرار می‌گیرد . کسی است که به دنبالِ دستاورد و فکرآورد است و مدام سعی می‌کند دربطنِ خویش و جامعه و طبیعت آن تازه‌ای را خلق کند که تازه¬گی دارد. یک هول و ولا را درآیدتیک(درون بینی ذات شهود) خود خلق می‌کند که هستندگی و بایندگی آن مناسب و متناسبِ با هیچ پایندِگیِ درحال و آینده نیست. نویسنده نانوشته‌هایی را می‌نویسد که نوشته نشده‌اند و نوعی«خودآ» است که به دنبالِ شکوفایی جناب «خودآه» است و شاید چشمه¬ی زایمان و خودجوشی است که آبِ آن به هیچ آبِ تشنه‌ای از سرچشمه¬ی زندگی شباهت ندارد و اما شعر که به معنی شعور است نوعی آگاهی است که تنها این آگاهی توسطِ ناخودآگاه ِ شاعر سُروده می‌شود . سُروده و سَرْواد و البته چامه و چکامه هم به آن می¬گویند . پس هرآنچه که سُروده می‌شود شعر است. سُرایش کلمات با چینِشِ شاعرانه و وینشِ چامه گانه از جانبِ شاعر که زبانی را پُرشورتر از زبان معمولی خلق می‌کند شعر می¬گویند. یک تعریفِ بی تعریف دارد چرا که درهردامنه از زمان و ازمنه از مکان خودش را باقاموسِ قیاس ناگونانه ای به آحاد و عموم مردم نشان می‌دهد. یک شورش غیرمنتظره است که با زبانی آهنگین برگونه¬ی ذهن و پونه¬ی دل می‌نشیند و توسطِ اندیشه به قلم سپرده می‌شود تا که قلم آن را به دایره¬ی بایش و نیایش بیاورد. شعرنوعی بیآیش سُرایش گون است که درضمیرِ ناخودآگاه شاعرموسیقیِ دل آگاهی را برای آگاهی دل‌ها می‌نوازد. پل والری شاعر سمبولیست فرانسوی معتقد است: «کلمات درنثر راه می¬رونداما درشعر می‌رقصند .» لذا همانگونه که هدف ازراه رفتن رسیدنِ به مقصدی است دررقصیدن منظور و مقصودی جزآفرینش زیبایی و تناسب نیست. شعر نوعی رقصیدن از جانب کلمات است که با کمکِ از حروفِ خویش، جهان سطری خیال انگیز و مهرآمیز را می‌آفرینند. مارتین هیدگر فیلسوف اگزیستانسیالیزم می‌گوید:« زبان خانه¬ی هستی(وجود) است.» و گویی که هیدگر فلسفه¬ی زبان را درازمنه¬ی تاریخ بشر یک آنتولوژی بی بدیل می‌داند که همه¬ی هستی و وجود ِممکن و غیرِ ممکن را درخود جای داده است اما از این منظر:« زبان خانه¬ی کلمات است و کلمات خانه‌ای زبان‌اند.» و این رابطه¬ی دو گویه و دوسویه خود مهم‌ترین عاملی است که جهانِ معنای شاعر رادرشعر مشخص و مبرهن می‌کند.»ولتر شعر راموسیقی روح‌های حسّاس می‌داند و شکسپیر شعر را نوعی نغمه¬ی درونی و زبانِ فراغت حلام می‌پندارد . شعر زبان فراغت عقل‌ها و تدبیرها وفرآروندِگی حلیم خیالِ چکامه سُراست. ازدرون آغازِ به نغمه سازی و آوازی می‌کند اما دربرون سکوت‌هایی از عشق را فریاد می‌کشد ولی با این تعابیر که از تعبیرِ شعر شد بازحالتی عجیب و غریب دارد چرا که «شناخته‌ای ناشناخته» است و فرزند لحظه هاست که درهرلحظه ای باید تعریفی ازآن داشت! و درهرزمانی خودش را با لباسی تازه‌تر به جامعه معرفی می‌کند و این گونه به گون شدنِ لباسِ آن از برای نمایشی از بایشِ درونی خویش است. صورتی چندبویه دارد و سیرتی چند گویه که گویه گی های ناگویه¬ی جامعه و طبیعت را با زبانی پُرشور و دُرشعور به تصویر می‌کشد. شعرتابعِ زمان و مکان است ودرحالِ پوست اندازی است و برکتِ آن درقاموسِ جامعه درحرکت است. شعر قطارِ سریع السیری است که بر ریلِ آگاهی و فراآگاهی درحرکت است و درهیچ ایستگاهی توقف نمی‌کند و به همین خاطر است که جملگی برگونه¬ی محرکِ آن سنگ پرتاپ می‌کنند و متداول است که برقطارِ ایستاده کسی سنگ پرتاب نمی‌کند. شعر یک بِودِ طبقاتی دارد و یک نمودِ طبقاتی که شاعر فاخر و ساغر و فابریک همیشه دربِودِ طبقاتی خویش می‌سُرآید و دردنیای سوبژاکتیو خودش نیست و درواقع «این همانی» است و این ، این همانی همان آن همانی است اما درنمود طبقاتی شما با نمود سازی مواجه هستید به طوری که اغلبِ شُعرا مربوطِ به طبقه¬ی خود نیستند و درواقع تظاهرِ به بودنِ درطبقه ای می‌کنند که مالِ خودشان نیست و دراینجاست که این همانی آن همانی نیست و من این روندِ نارونده را فرآرونده نمی‌دانم بلکه رفتاری ناشایست و نابایست و واپس گرا و اپوخه وار می‌پندارم که ریشه درساختگی و پُختگی تبارِ خویش ندارد. شعر زبان اش چه آرکائیک باشد و چه زبانی آکادمیک داشته باشد بایستی بُودِ طبقاتی داشته باشد و شاعر درشعرش به خواننده این را بفهماند که فهم مشترک ، دردمشترک و درک مشترک با جامعه¬ی طبقه¬ی خویش دارد. شعر زبانِ ایهام و استعاره است و پلی فونی (چندصدایی) براساسِ زبان وفرهنگ چندلایه¬ی کلمات و چندپایه¬ی سطرها به وجود می¬آید و من اعتقاد ندارم که فقط دررُمان که از عناصرِ ده¬گانه¬ای چون: پیرنگ، دیالوگ، مونولوگ، فضا، شخصیّت ، زاویه دید، پردازش، کشمکش و غیره برخورداراست می¬توان پلی فونی (چندصدایی) و دیگری درمتن را مشاهده نمود بلکه شعر به دلیلِ همزبانی و همدلی آن با جامعه و طبیعت و نوعِ رقص و پایکوبی که کلمات درشعر به نمایش می‌گذارند می‌تواند چندگانه آوا و چندگانه معنا باشد ودرواقع پلی است که روح و روان و رفتارِ حسّاس آدم هارا با هم ایاغ و عجین می‌کند و اگر چه نابه هنگام شروعِ به سُخن می‌کند اما به دنبالِ سُخن‌هایی به هنگام است. به هرروی، آنچه که فرآروی ماست دفترِ شعری است با نامِ :«شولیز و نامه‌های شاه توتی.» از نرگس دوست که به دو بخش: 1-شعرهای بلند و کوتاه که شاملِ 62 شعر می‌شود 2-نامه‌های شاه توتی تقسیم می¬شود که درسالِ 1401 خورشیدی با مشخصات ظاهری 184 صفحه ازجانبِ نشر روشن کلمه به چاپ رسیده است. نامِ مجموعه از فرهنگ لغات لوری گرفته شده به طوری که واژه¬ی شولیز به معنی شب جای و خانه است اما شب جایی که می‌تواند زندگی معمولی فرد را تأمین کند. شولیز از ترکیبِ دو کلمه¬ی شو و لیز تشکیل شده که شوبه معنی شب و لیز به معنی لیر یا خانه چوبی- گلی و حتا می‌تواند سیاه چادریا «دِوار»(devar)هم باشد که درقدیم الایام مردم قوم لور ازچنین مأمن یا خانه‌هایی برخورداربوده-اند و درمقابلِ شولیز یا لیز کلمه¬ی :«لامردون» متداول است. لامردون(lamerdun) به معنی اتاق بزرگ و وسیع یا میهمان خانه بکارمی رود و اتاق پذیرایی هم درجهان امروز معنا شده است. شولیز به معنی غار، اتاقِ کوچک یا مکانی جهت گذراندن زندگی به هرجهتی است و اغلبِ مردم قومِ لور چون کوچ نشین بودند و ییلاق و قشلاق می‌کرده‌اند درواقع شولیز یا خانه¬ی آن‌ها درمقابلِ بادهای سهمناک زندگی ،خیلی درامن و امان نبوده است. شولیز یک دیالوژیسم چندجانبه است که درمیان قومِ لور ازحیثِ کاربرد و کارآمدگی زبان ،متداول و مرسوم است. گزینش این اسم برای کتابِ شعر و نامه‌های شاه توتی ریشه درروان شناختی متن خانم نرگش دوست هم دارد که زیست اجتماعی و زیستِ فکری آن و تبارِ زبانی و فرهنگی‌اش علاقه و عُلقه ای را می‌رساند که درازمنه¬ی تاریخ با آن زیست و زیست مندی داشته‌اند و به گمان می‌رسد هر شاعری تابعِ زمان زیست خودش است و نظر و منظرش به همان نظام یافتگی‌هایی است که به صورت نظام مند و تاریخی درقابوس فرهنگ نامه¬اش نمایان و شایان است از این رو که، دراغلبِ اشعاری که دردو قالبِ ماکسی مالیزم و مینی مالیزم از نرگس دوست می‌خوانید رنگِ سرخ و واژه¬ی سُرخ و کلماتی چون ماه، آفتاب،صحرا، کوه، سنگ، اَنار، شولیز، و ازهمه مهم‌تر کلمه¬ی باد دربافتی نمادین دراین اشعار به خوبی میدان داری می‌کنند. گذر از وضعیتِ موجود و گام دروضعیّتی مطلوب‌تر درزبانِ اشعارِ این دفتر احساس می‌شود و سُراینده دراین مجموعه کاملاً خودش هست با امضایی متفاوت . گُوتاره(gotaare) با شولیز(Shuliz) کلمات، نامی است که برای اشعار این دفتر انتخاب کرده‌ام و دلیل عمده برمی¬گردد به نوعِ زبان و طرزِ بیانی است که دربافت و ساخت این اشعار دیده می‌شود. گوتاره در زبانِ لوری به معنی درد دل ، گلایه وحرص و جوش است اما دربخش عمده‌ای از جغرافیای افکارعامه¬ی قوم لور به معنی گفت و گو و هچایه است البته نه آن گفت و گویی که مزه¬ی شادی می‌دهد بلکه به گفت و گویی گفته می‌شود که طعم درد و دل و غم را به همراه دارد. میدان شعر نرگس دوست به مانند خودش هم گُلِ نرگس را ستایش می‌کند و هم به دنبالِ آموخته‌های دوست از حضرت دوست است! از این سُراینده و نویسنده دو نوع متن (text) را با جوهره‌ای سرشت مند ملاحظه می‌کنید. نخست خودِ متن است که درقابِ متن سُرایش‌هایی با طعم واقع نمایانه و ناتورال به دید می‌آید که دراین قاب خودِنرگس دوست نیز حضور دارد و درواقع تجارب زیسته¬ی شاعر دراین اشعار به بایش و نمایش آمده است و دوم مسئله¬ی فرامتن است یعنی سُراینده از متن عبور می‌کند و منِ اجتماعی جامعه را جایگزین منِ شخصی – فردی خودش می‌کند به گونه‌ای که خواننده می‌تواند سیمای زبان و دیبای مکانِ خودش را به خوبی دراین اشعار لمس نماید. شعر ِنرگش دوست به مانند گُلِ نرگس دوست داشتنی است و تِم یا درون مایه و بن مایه¬ی اشعارش آنقدر عاطفی- اجتماعی و انتقادی و درجوانبی تریلر(هیجانی)هستند که خواننده رویکردِ اومانیستی وی را نسبتِ به خویش و جامعه¬ی خویش به خوبی یافت و دریافت می‌کند. درشعر خانم دوست نوعی دوستی با کلمات را می‌بینید که هرگز این کلمات تن به دشمنی با یکدیگر نمی‌دهند و این رعایتِ حرمت واژِگان درشعر از چنین شاعری برآمده است. اصولاً درشعر نرگس دوست درد خودش را با لباسی دردمند توضیح می‌دهد و کارکشیدنِ از کلمات درجهتِ نیل به یک مفهوم جامع الاطراف و البته صنعتِ واژه¬گزینی درشعر و تشخّص دادنِ به کلمات همراهِ با استفاده از صناعاتی چون جناس ، آشنازدایی و واج آرایی و مُستفاد شدن از بدیع مهمی به نام استعاره از مهم‌ترین عناصری است که پارامترِ ساختمانِ شعر دوست را تشکیل و مشخص می‌کنند. سُراینده از دالِ کلمات به طرزی استفاده می‌کند تا که بتواند درکُنه ِ این دال‌ها، مدلول‌هایی را استخراج نماید که گویی زایمانی طبیعی با کم‌ترین دردِ ممکن صورت پذیرفته است . نرگس دوست زاده¬ی درد و دردمندی اقلیمِ زاگرس است و مرکزِ توجه آن برروی نشانه‌هایی چون کوه، بیابان، صحرا، رود، سنگ، باران، رودخانه، باد و بوران و البته جنگل متمرکز است و به همین سبب است که می‌توان شعراو را نوعی «ناتورالیسم معنایی» تصورکرد.یعنی سُراینده تمامِ کلمات را چه درشولیز و چه دربخش دوم کتاب :«نامه‌های شاه توتی» به تعامل و تعادل و گُفت و گو با هم دعوت می‌کند تا که این کلمات فصل را شکل دهند ودرختام به یک گفتگومندی چند جانبه دست یابند. با نمونه‌های ذیل از این دفترشعر: نمونه یک: جنون سُرخ تو را دوست دارم/ ای آفتاب بالا بلند/ دردهانِ چاه چه می‌جویی؟/ هرغروب/ که کُشته می‌شوی/ برقامتِ علف/ سایه-ی رُم کردن باد را/ دردشتِ نرگس زارمی بینم! نمونه¬ی دو: ... تنها برای دست‌های سبز تو/ گاه سُرخ سُرخ شب بوها شدم/ گاه ماهِ ماه/ نشستند اما/بادها/ به تماشای ویرانگری من/ می‌بینی یا نه؟/ سُرخ سُرخ به زبان دیوانگیِ گُل !/ بیاگلوگلوآه بکش/ با دهانِ جنون/ و اعتراف کن / که دیوانگی / به سبزی ساقه‌های عاشقِ تو / بیشتر می‌آید/ و سُرخی من/ به معشوقه¬ی تو بودن! نمونه¬ی سه: تو آن دانه¬ی تلخ لیمویی/ که خُنکای مرگ را/ سرازیرمی¬کنی/ از گلوی سردِ ماه/ و من درتاریکی شاخه‌های شب پناه می‌برم به گلومرگیِ تو!/ آه/ ای شبِ سیاهِ مسکوت/ که ناگهان/ حنجره‌ات/ روی گلوی سردِ من/ دفِ سُرخ ماه می‌شود!/ بکش پوستِ گلومرگی مرا/ روی شاخه‌هایی / که خودکشی می‌کنند درباد! نمونه¬ی چهار: ... و کسی جز اَبر پوشالی چه می‌داند/ که جهانِ کنونی‌تان منفجر می‌شود/ درگلِ اَناریاد درباد!؟/ بگوئید به منِ من‌ها ، که اَبر پدیده‌ای ست رو به افول / بگوئید به توی تو درتوها / که جمعیّت مدرنِ گیسوانِ دوست/ درباد تشییع می¬شودیا دست‌های شما؟!/ می‌شنوید نامِ چکه‌های دوست را ازسینه¬ی اَنار!؟/ آهِ من شروع شده / از این نام چریکی/ تنها معشوقه¬ی رنگ پریده¬ی تاریکی/ چشم‌های مرا می‌شناسد/ با سیاهی مُضطرب!/وقتی وحشت زده روی پوست مرگی‌اش می‌گوید / سیاهی شب درنرگس زار/ گلوی ماه رابریده/ دررودخانه هایی / که زیبایی و زخم /بی رحمانه ازآن سرازیر می‌شود/ تا به سطحِ سردِ سنگ برسد/ از دره‌های عمیق بالا می‌آیم/ بالا/ بالا/ بالاتر / و انسانِ برهنه¬ی اندوه را صدا می‌زنم درپوستِ ابری‌ام/ آه/ دوستِ ابرها بودم/ دوستِ دوست/ مغضوب علیه خود اما/ برای هرگِلِ مُرده‌ای / دست تکان دادم/ گُلی را درباد/ چون چاقویی تیز و سرد اما/ انگشتانم را شکافت!/ حتماً از روانیِ آب می‌ترسم/ که مرا غرق کند/ بُن و بیخ ریشه‌ام را تا ماه ببرد/ اضطراب ِ کوچکِ من/ مثل درختی آشفته درمسیر اره‌ها/ قرار گرفته !/ و رفتارعجیب باد را زیر نظر دارد/ که با سطرهای این شعر/ شاخه شاخه درگیر است/ و تنها اَبرها که دوستانِ فصلی من‌اند/ می‌دانند/ که حرف ماه کوتاه افتاده روی آب!/ با تصویرِ گُل اَنار دربرف! شعر نرگس دوست شعور طبیعت است و این ناتورال نگریستن به طبیعت از برای زیستنِ شعر، ریشه و پیشه دردرخت اجتماعی آن دارد. سُراینده با بهره¬گیری ازکلماتی هم خانواده (مراعاتِ نظیر) نظیرآفرینی می‌کند و می‌خواهد زبانی بی نظیر را با استعانتِ از نظیرهای طبیعی درطبیعت خلق نماید که جامعه پیرامونش ارتباطی عتیق و عمیق با این نظام یافتگی طبیعت برقرار می‌کند . اگر دقت کرده باشید صنعت واژه گرینی درشعرخانم دوست بیشتر برگرفته از واژِگان طبیعی است و اصولاً شاعری است که زیست مندی کلمات را وابسته و همبسته به طبیعت خویش و محیطِ پیرامون خویش می‌داند.شولیز از دو قالب شعری بهره مند و مُستفاد شده ، یکی قالبِ شعر بلند است و دو دیگر اشعاری که دربافتی کوتاه سُروده شده‌اند و این دوگانگی زبان باز برمی¬گردد به نوع بسامد خیال و سلایقِ روحی –روانی و علایقِ رفتاری سُراینده که درزندگی اجتماعی و زندگی هنری‌اش حضور دارند و همین شناخت شناسی ازطبیعت خود عاملی است تا که شعرش درچنین چینش و بینشی به دیدآید. درجهانِ امروز توجه به صنعتِ ایجازازبرای کوتاه سُرایی متداول شده که این مهم به دلیل ظهورِ دنیای ماشینیسم و نظام سرمایه داری شکل گرفته است و درچنین وضعیّتی شُعرا و نویسندگان به این میدان جهتِ میدان داری آمده‌اند. درصنعتِ ایجاز شاعر به دنبالِ تصاویری ایماژگون هم هست و اصولاً شاعر باید با کلمات کوتاه معانی بلندی را بیافریند و دیگر نکته شعر اطناب یا بلندسُرایی است که به گمان می‌رسد کوتاه سُرایی ریشه درشعرِ صنعتی و شهری دارد و اصولاً افرادی که جهان صنعت و تکنولوژی و آپارتمان را ترجمه می‌کنند به سمت چنین ژانری بیشتر سوق می‌یابند و درواقع بلندسُرایی ریشه دربافت های روستایی و طبیعی و جامعه¬ی بکردارد و چون درطبیعت و بافت روستایی و اقشار و اقوام ، دورهمی و جمع گرایی و تعامل متداول است بنابراین التفات به فردیت و فردگرایی و ناهمپایگی و ناپایداری مدنظر چنین جامعه‌ای نیست و شُعرای این اقلیم‌ها نیز درواقع تن به اقلیم گرایی می‌دهند. به هرروی نرگس دوست به نوبه¬ی خود پلی را بین سُنت و مدرنیته می زند وتلاش دارد که شعر بلند و شعرکوتاه را با هم آشتی دهد و درکتابی فراهم آوردکه باید به او این قطعه ی ادبی را تقدیم کرد:«مهربانی را از کتاب بیاموزیم / چون/ کلمات زیادی درآغوش دارد.» و اصولاً به زبانِ پارادکسیکال شعر که هرکسی سازی می زند گویی خیلی اعتقاد ندارد به طوری که با توجه به اشعار ِ بلند و کوتاه و نامه‌های شاه توتی این نویسنده که از درون مایه و دیالوگی طبیعی با پیامی اجتماعی- انتقادی برخوردارشده¬اند می‌توان چنین برداشت نمود که این نویسنده از سبکِ تریلوژی (سه گانه نویسی) هم درجهاتی بهره مندشده است از این رو که ، دراین کتاب می‌توان رابطه¬ی زبان ، متن و هنرِمعنا را با پردازشی هنرمندانه درکارهای خانم دوست هم برداشت کرد و هم باور، داشت . شاعری دیالوژیسم و تریلوژیسم که طبیعت شناسی آن با بهره وری از کلمات طبیعی درشعرش نمایان است به شرح ذیل: چه کسی / درغروب زار/ آفتاب را کُشت؟/ از گلوی گُل سُرخی او پرنده بیرون می‌آید! شخصیّت دادنِ به کلمه¬ی آفتاب و پرسشی که از مقابل ایستاده¬ی خود دارد به خاطرِکُشتن آفتابی که پرنده از گلوی گُل سُرخی آن بیرون می‌آید.توجه به صورت و سیرت زن درادوار تاریخ و اجحافی که درحقِ زن شده با رویکردی فمینیسم وار از دیگر عناصری است که دراشعار خانم دوست دیده می‌شود. آن تشِ تشنگی را/ از زاغِ چشمِ من/ آب بنوشان/ می‌بینی؟/ از گریستن چه کارهایی می‌آید! یک دیالوگ برای نیل به درمندی های خود و جامعه که از نگاهِ سُراینده گریستن به مراتب بهتر از خندیدن درمیدان معنا می‌تازد. نرگس دوست گویی بین مرگ و زندگی دردمندی را خوب تجربه نموده چه این که خودِ مرگ هم دراشعارش نوعی زندگی است و این مرگ اندیشی در جای جای اشعار دوست دیده می شودبه طوری که می‌سُراید: ای درنای شب لیزی/ تابوت مرگ را/ برشانه¬ی کدام بلوط بگذارم؟/ من که در مُردن از ماه فراوانم! آشنازُدایی همراهِ با پیامی اجتماعی- انتقادی که خواننده را به تأمل وا می‌دارد که این چه مرگی است که تابوت دارد اگر چه تابوت مالِ آدم‌ها و زندگی آدم‌هاست و اصولاً برشانه¬ی بلوط که نمادی از استقامت است خود نوعی تشخیص است که زبانِ شعر را زیباشناسانه تر تصویر می‌کند و پایان بندی شعر با خودش و حالت و وضعیّت خودش به پایان می‌رسد که می‌گوید:« من که در مُردن از ماه فراوانم! ماه درهرمعنایی به کاربرود می‌تواند نمادی از نور و زندگی و زیبایی و از خود گذشتگی باشد و سُراینده با استعاره مندی ماهرانه سعی می‌کند معانی دیگری را از ماه و خودش به تصویر بکشد. رابرت فراست شاعر آمریکایی قرن بیستم درباره زبانِ شعر می‌گوید:« زبانِ شعر به ما این اجازه ر ا می‌دهد تا یک چیزی را بگوئیم اما منظور چیزهای دیگری هم هست.» حُسن و شیرازه¬ی کلام این که، شولیز به رنگِ سُخنِ ذوق و بُنِ شوق و تصویر سازی است و در میدانِ شعربه عنوان یک دیسکورس(گُفتمان)هم بسیار خوب بافته و هم فراوان تاخته است اماهمیشه برای بهتر بودن نیازِ به بودگی کلمات و مفاهیم تازه‌تری هم هست و به نظر می‌رسد برای این که دردفاتر بعدی زبان شعر تغییرکند بایستی زبان و فرهنگِ متداول شاعر تغییر نماید و بهره وری از جهان بینی زبان و نهان بینی بیانِ خود دربافتی بکر و نواندیش‌تر با استفاده از نشانه‌ها ، کلمات و مفاهیم امروزی خود می‌تواند به زبانیّت و مدرنیّت شعر شاعر کمک نماید. برای نیلِ به هرتعبیری نیازِ به تغییر کلمات است کلماتی که زبان شاعر و فرهنگ گفتگومندی شاعررا تا به حال شکل داده‌اند و درواقع شاعر با این کلمات زندگی کرده است و اصولاً جهان شاعر به سه بخش:جهان طبیعی، جهانِ انسانی و جهانِ مصنوعی(صنعت) تقسیم می‌شود و اگر چه دل کندن و بریدن از واژگان طبیعی برای شاعر سخت است اما می‌توان با حضورِکلمات امروز شعر خودرا با لباس و قامت و استقامت فرآرونده تری درروندِگی جامعه مشاهده نمود. هنرمندی که دیگران را می‌نویسد نوشته خواهد شد و هنرمندی که خودش را می‌نویسد از خود پیدایی گامِ درخودباوری می¬¬گذارد.


1