شعرناب

سوز ساز....وجزان نیست

دردمندی که شکوه از سوز وگداز نکند و درد را شکوه راه داند و ببالد که یار او را می خواند و زجه را خطا داند در مقام دیدار واغیار از خود براند به بهای باخت
باخت از دنیا و زرق و برقش وبه این بهانه بها دهد بر خود بسبب زدودن خود
وبه این برکت بپیوندد بر رحمت و کرامت
و اهل کرم شود وخود را دریابد که هیچ است وهر چه هست و هرچه دارد از یار دارد و تولا نکند به کسب بیشتر از حد بیشتر. و تعظیم نماید بر فراز و سر دهد
هر آنچه در دل دارد ونهان را عیان نسازد.
برای رسوایی و سر دل جز به دلبر نگوید
به رسم شیدایی .آه و آها که هیچ بر نمیایداز افغان .بی درنگ وبی آهنگ قصد
رفتن کند گریان و بماند برای دانستن
تا بداند برای پیوستن
آه از این شکیبایی در دفاع انسانی
غصه ها را بین می رود بسوی پایانی
بی نصیب از این عبور مباش
سهل باشد این گذرت از دیار طوفانی
هرکجا که باشد یار راه باشدش هموار
ترک تنبلی بکن باشی در کنار یار و دوراز یا ر برهی و روی برای بودن و ماندن
درهوای وصل دم از پر مزن
پر بود چون قید آنرا سر بزن
خود برون انداز از شط وجود
تا ببینی در توکل چیست سود


0