شعرناب

الهام سرمیلی شاعر بروجردی

بانو "الهام سرمیلی" شاعر لرستانی، زاده‌ی شهرستان بروجرد و ساکن استان تهران است.
وی دانش‌آموخته‌ی مقطع کارشناسی حسابداری است و در زمینه‌ی در زمینه‌ی شعر و داستان، سابقه‌ی همکاری با مجله‌ی تخصصیِ کودکان و نوجوانان پیشاهنگ شهرستان بروجرد به سردبیریِ بانو "افسانه‌ی خضر‌لو" و مجله‌ی فرهنگ و اندیشه‌ی سایه‌ی سخن به سردبیریِ جناب آقای" سعید فرجی" را دارد.
کتاب "غایبین یک قرار ملاقات" تنها اثر منتشر شده از این بانوی هنرمند است.
■ نمونه‌ی شعر:
(۱)
از بلند‌ترین مرتبه‌ی یک آسمان
چگونه دست‌هایت را
به ما خواهی رساند؟
ما که در سپیدیِ دانه‌هایی مبرّا
و قطره‌هایی منّزه
به بینش‌هایِ فیروزه‌ای رسیدیم
قسم به باکره‌گیِ ایزد بانوی باران
برای پاکدامنیِ اعتقادمان فکری بکن!
برای پوسیدگی عصای موسی
ما که چون گیاهی خودرو
به مرز‌ها التفاتی نکردیم
به فصل‌ها تعرض
ما فقط زیستیم
در نسخه‌‌هایی که پیچیده بودی
و پرسش‌هایمان همیشه
عورتی مستور بود
برای دشمنانِ منصفّ‌ات
فکری بکن!
در این مصاف بی‌میدان.
(۲)
خواب دیدم
که بازگشته‌ای
مرا ببخش!
اگر جای بودنم
روی آن شاخه خالی‌ست
عزیزم
عمر شکوفه‌های گیلاس
به عشوه‌های تابستان
قد نمی‌دهد.
(۳)
خدای ما
مگر خدای گیلاس‌ها نبود
آن‌ها که جفت به دنیا می‌‌آیند
از تنهایی
چه می‌دانند.
(۴)
حتی نگفت تاوان کدام کینه‌اش بودم
او که قلبم را
کوچک‌تر از دلایل دنیا
آفریده بود
این را روی سنگی بنویسید
به درازای قامتم
سنگی که من
برای باز نگشتن
اطمینان می‌دهد.
(۵)
یک آشپزخانه
روی نقشه‌ها
تنها آدرسی‌است که از خودم دارم
اینجا ماهی‌تابه‌ها
خواب ارواحِ ماهی‌هایی را می‌بینند
که روزی به دریا فکر می‌کردند.
(۶)
زنده‌ایم هنوز
چشم‌هایمان به دنیا باز
چون ماهی‌‌های منجمد
در مسیر بازارچه.
(۷)
قهرمان هیچ داستانی نیستم
بیستون را هم به نام خود نزدم
بی‌اعتباری تیشه‌ها را هم بهانه نمی‌کنم
اما...
این من بودم که یک تنه دل کندم.
(۸)
کاش باز هم بر لبان تو می‌نشست نامم
آنقدر صدایم نزدی که فکر می‌کنم تمام شده‌ام
راستش را بخواهی خیلی وقت است از بودن‌های بی‌تو شرم دارم
من که کمتر از یاس‌های باغچه نیستم
روی دستان این زمستانی چهار فصل
ماند و همیشه را خوابید
چه می‌شد اگر دوباره صدایم می‌کردی
و من: جانم
و جان می‌گرفتم.
(۹)
طفل ناتوان آرامش!
قعر ظلمت رابطه‌ها را دیگر مجو!
تلخی حماقت‌ها
در دهان بی‌عاریم
آب می‌افتد
بره‌ی ساده‌ی یکرنگی
شکم حریص دورنگی را پر نمی‌کند.
(۱۰)
به مرگ دست می‌دهم و سلام می‌کنم
وقتی که...
حتی اعضا و جوارح تنم
زندگی را با من راه نیامدند!
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)


1