شعرناب

چشم های قلابی

چطور چشم هایت را زیر چانه ام بردی
فراتر از فرورفتن ،بی اعتنا زمان برگشتن فاجعه مرا مجبور کن
بتوانم قیافه فوق العاده خوش ساخت هیجانت را در گوش صبح لم داده، برسانم
چشم بسته ایمانت را غریق رحمت نفرت خود می کنم
کاش می دانستی چشم ها هیچ وقت متوجه حضور فکر فردا نیستند
قدری قدیس تر از قبل آنقدر می ترسم و می خواهم زیر قول خود لیز بخورم تا قهوه بوی تازگیش را پف پف کنان مرتب دلواپس دقیقه ها شوند
قصدی ندارم تا دقیقه ها را روی گردن غاز نیمه شکسته بیاورم
پهلوی کدام افکار نمای دیدن یک غاز شده ای
قصدت ،قیل وقال کدام قضیه بی جواب در دفتر مشق کودکی است هنوز می خواهد اریکه لبخندهایش گوش درازتر از همه توباشی
اندکی ناآرام از سکوت بدت می آید
وهیچ شکی در تغییر شک نیست به پهلوی مار نیش می زنی وهمه را شیرکرده می خواهی فقط اشاره ای به قیافه من داشته باشی
گاهی اوقات قدری خودخواه می شوی
تا قاه قاه خنده هایت را متوجه اعتراف من در داستان قلابی چشم هایت کنی
به ذهنت نرسیده لبخند زنان گاهی یک احمق چیزی نگفته متوجه چشم های قلابیت خواهد شد
نمی دانم چطور .........
ونمی دانم
با احترام محمدرضا آزادبخت


0