شعرناب

داستانک آرزو

داستانک آرزو
با سر و صدای زیاد و وحشتناکی بر زمین خورد!.
کارگر چوب‌بر، اره‌برقی‌اش را خاموش و با پشت دست عرق پیشانی‌اش را پاک کرد.
-- : ای کاش با من مداد و دفتر بسازند، یا که تلی هیزم، نه دسته‌ی تبر.
این سخنان را درخت صنور در لحظات آخر سقوطش با خود زمزمه می‌کرد.
#زانا_کوردستانی


3