صابر صدیق شاعر کرد زباناستاد "صابر صدیق" (به کُردی: سابیر سدیق) شاعر کُرد عراقیست. ▪نمونهی شعر: (۱) برای زیستن پرچین جسمم را خواهم شکست! و در میان خرابههای دیگران، در میانهی آشوب و بلوا، جوانههای نور و نهال نشدن را برداشت خواهم کرد. ... برای زیستن روحم را در گهوارهای پر از درخشش پرورش خواهم داد. (۲) او، که شبیه کسی نیست... در روز چون نسیم میوزد و در شب چون شبنم میچکد. در آسمان، مقصد پرندگان را میداند، زبان آبها را میفهمد، او، در چشم به هم زدنی، میتواند کهولت را از من بستاند و جوانی را به دستم بدهد. او، شبیه هیچکس نیست! (۳) دستی پر از گل، دستی پر از آب، چشمی پر از اشک، چشمی پر از نور، *** ای کاش! در این هرج و مرج و آشوب. در این تاریکی و سیاهی، حقیقتن، خدایی وجود داشت! که یک دستش پر از گل بود و دست دیگرش پر از آب، که یک چشمش پر از اشک بود، و چشم دیگرش پر از نور و روشنی... *** تا که دیگر نمیگذاشت در هیچ کجا انسانی، انسان دیگری را به قتل برساند، تا که هیچگاه نمیگذاشت چهرهی زشت جنگ خودنمایی کند. *** ای کاش! حقیقتن خدایی وجود داشت!. (۴) من نادان، همزمان با کشیدن سیگار و بوییدن رایحهی خوش زمین، مشغول به نوشتن زندگینامهام شدم! تا که تمام شد، به باد بسپارم که به مادرم برساند... *** جویباری در نزدیکیام بود و همزمان با نوشیدن شراب و استشمام رایحهی دلنشین زمین مشغول به نوشتن چیزی هستم تا که تمام بشود بدهم به دست جویبار و ببرد برای یارم! *** افسوس و اندوه! من نادان، من دل از دست داده، من سکنا گزیده در ویرانهها... من کولی و آواره اکنون، دیگر نه مادری دارم و نه یاری... (۵) بهراستی، آفتاب چه ساعتی طلوع میکند؟! یا که تا غروبگاهان، چند پرنده در آسمان به پرواز در میآیند؟! براستی، مستجابترین دعا و زیباترین آهنگ هنگام غم و غصهی مردمان روستایی چه میتواند باشد، تا که من به کودکم بیاموزم؟! *** بهراستی، دختران زیباترند، یا که گلهای آفتابگردان؟! دل مردمان روشنتر است، یا چشمهها؟! گردآوری، نگارش و برگردان اشعار: #زانا_کوردستانی
|