شعرناب

وقتی دیگر

به پاس رویای سحرگاهی
به فیض نور ازل، تجلی کن، تافتم باری برای‌ تکرار مانایی...که‌ من هنوزهم که هنوزاست جاریم درتو،جاریم به انابت
جاریم به تفکر برای دریافتن جستنی ها و بر جستن باز با دلی گشاده، من،انعکاس رحمت تابنده فیض اویم و تو در گوش شنونده شفاعت‌ وشادی زایدالوصفی.
من جاریم به نفس‌ هایت،
من جاریم به تذکر، به،یاد،کردن، به يافتن،
من چشم آسمانم و ذکر مناجات پيوسته تو و
نگرنده احوال شادی و شوريده گی هایت،
تو يادداشت انس و خلوتهایم...و اوست دليل بارندگی...
پس چنگ بزن به بارش بیکران او، که جز او برتو پناهی نیست، که جز این فائر واصل نشاید، باشد تحصیل این تمسک و طاعت او دارید تا به حبل الله اش الفت ومتحد گردید که پایداری در فرمانبری او استوار است...بکوش به برازندگی موجبات ثواب و فرو بگذار از هر چه تعلقات است‌ که او بر آنچه می‌شنوی گوش و بر آنچه می‌بینی چشم است‌ و این ادب رسالت توست چون چنین شدی به او طوبی یی.
من باب فرار توام به سوی او (خدا )،گریختن ازآنچه نیست وبرانچه هست، ازنابود به‌ بود، و اوست چاره آمیزشیت برهرچه نابود و بود و او داور باورهاست...
پس این سماع بکوش و آن سماع بنوش که این سکينه را لایقی
سورما احوالیم ندن دیر بو سایاق
بونجا یاخاردیق پوزولوب سیتقا ماق
...کیست که در نسیم قرابتش آرام نگيرد و از برق هیبتش ندرخشد. تاسف و حزنت از چیست که هیچ عارضه ای بر تو گزندی نتواند
در این سماع به مدد معرفتش و برق هیبتش
مگر نه متسلی به اویی پس آرام گیر ومتزلزل مباش به دلتنگی ،
نرم خویی کن و آزرم دار که این معامله‌ با خداوند است وشرف ابد که در این موالفت به
که ادب به اخلاق نیکو وزین باشد


0