شعرناب

زندگینامه عزیزحسینی

عزیزحسینی ، نویسنده وشاعر جوان افغانستانی است .او در ۲۳ مرداد ۱۳۸۱ در ولایت دایکندی در شهر لرگر در افغانستان متولد شد.
عزیزحسینی به دلیل افکار و نو اندیشی و مهربانی بی حد و مرزش با مردم و کودکان ،در بین اقوام و مردم شهری که در آن زندگی میکرد بسیار مورد احترام و تشویق شد .
عزیزحسینی در سال ۱۳۸۸ که ۶ سال داشت به همراه خانواده به ایران مهاجرت کردن ،و دوران ابتدایی و دبیرستان خود را در شهر کرج به اتمام رساند‌.
عزیزحسینی در دوران بیرستان بود که علاقه ی خواصی به دین و مذهب پیدا کرد ، او در سال ۱۳۹۷ بود
که با گرفتن مدرک دوران راهنمایی اش به یکی از حوزه های نزدیک شهر ثبت نام کرد
و حدود یک سال در کنار یکی از روحانی های آن شهر به آموزش سپری کرد.
اما این دوره برای او بسیار کوتاه و پر معنی بود.
او به یکباره از دین و مذهب و روحانی شدن کنار کشید و کسی دلیل اصلی او را نمیداند .
او به مدرسه برگشت و در رشته ادبیات و علوم انسانی به ادامه تحصیل خود ادامه داد
به گفته ی معلمان مدرسه و همکلاسی های او ،
عزیز در نوشتن فوق العاده بود و همیشه بین دیگر دانش آموزان مدرسه ،نفر لیست اول بود.
او با معلم ادبیات فارسی مدرسه آشنا شد و به گفتن شعر روی آورد ،
و تمام کار های هنری اش از اینجا سرچشمه گرفت .
او با سرودن اولین شعر خود یعنی هزار شب
،به یک شاعر پر احساس و نامدار نام برده شد .
برخی از نزدیکان او میگویند عزیز بخاطر علاقه ی شدیدی که به یکی از دختران اقوام مادرش پیدا کرده بود
، روحانی شدن را از سر پروراند و به شعر و شاعری روی آورد .
عزیز حسینی هنرمندی است که با قلم و لوحش و احساسات ،افکار خود را به نقاشی کلمات می‌کشد
شعر نویسی برای او بیش از یک هنر، یک راه برای بیان درونی است.
آثار او با الهام از طبیعت، عشق و زندگی انسان‌ها پر شده اند
و در اینجا یک نمونه از شعر عزیز حسینی را می‌توانید بخوانید:
هزار شب آرزوی بودنت
همین خیابانهای شهر را
شاعر کرده است
گفتی می آیی
و دلم را سر به هوا
به هر سو کشاندی
به بیداری کشیده ام شب را
باز امشب نیامدی
نیامدی و من
هنوز می خوانم تو را
عزیز حسینی با کلمات خوش‌آهنگ و تصویری، دنیای خود را برای ما روایت می‌کند.
او با استفاده از شعر، ما را به یک سفر زیبا و عمیق دعوت می‌کند و در جهانی از هنر و احساسات غرق می‌کند
عزیز حسینی به فلسفه و تاریخ علاقه ی خواصی پیدا کرد
و با مطالعه و گوش دادن پادکست های مختلف ، یک طرز فکر جدیدی به دنیا پیدا کرد
که به مخالفت های زیادی از جمله خانواده رو برو شد
، او دوستان زیادی جز کتابهایش نداشت و در کارگاه تولیدی که خانواده ش راه اندازی کرده بودن مشغول به کار هست
،اکنون در دانشگاه آزاد اسلامی گوهر دشت کرج ،به تحصیل زبان و ادبیات انگلیسی مشغول است .
عزیز قبل از اینکه یک شاعر یا یک نویسنده باشد، خودش را هیچ چیز نمی‌دانست. او بشدت با بزرگ‌بینی و تکبر داشتن مخالف بود و ارتباط گرمی با دختران در فضای مجازی و در مکان‌های عمومی داشت. این باعث شده بود که خیلی از مردم، خانواده، اقوام و خویشانش به او تهمت پسری دختر باز، یا به اصطلاح هول بزنند. اما افکار او با آنچه آنها در موردش تعریف می‌کردند فرق داشت. او فکر می‌کرد که اگر زن‌ها در جامعه تحصیل کنند و در جامعه کار کنند، زندگی رنگ دیگری خواهد گرفت. او به زن به چشم یک دانش نگاه می‌کرد تا ابزار جنسی برای تأمین نیازهای خود.
او با تمام این اتفاقات مبارزه می‌کرد، کتاب می‌خواند، فلسفه می‌خواند، زندگینامه‌های بزرگان را مرور می‌کرد و با مردم بسیار خونگرم، خوش‌زبان و با لبخند برخورد می‌کرد. عزیز پسری افسرده بود که در انزوا گیر کرده بود، اما افکارش اجازه گوشه‌گیری به او نمی‌داد. او با فقر خانوادگی کنار می‌آمد و گاهی که حقوقش را از کارگاه تولیدی خانوادگی که داشت می‌گرفت، صرف بچه‌های بی‌خانمان و فقیر شهر می‌کرد. اگر کسی می‌پرسید کجا خرج کردی، چیزی نمی‌گفت و فقط می‌گفت وارد حریم شخصی دیگران نشویم.
گاهی به خاطر بی‌ادبی‌ها و بی‌احترامی‌هایی که مردم به او می‌کردند از کوره در می‌رفت و با خود به خلوت می‌نشست، و بعد از چند روز دوباره به حالت اول بازمی‌گشت. او بشدت یک درون‌گرا بود و کسی از کارهای بعدی‌اش خبری نداشت. او در دانشگاه مترجمی زبان انگلیسی را انتخاب کرد تا بتواند آثار بزرگان را به زبان فارسی ترجمه کند و مردم بهره کافی ببرند. او ازدواج را دوست نداشت و می‌گفت دیگر ازدواج از زندگی‌اش خارج شده است، و اگر روزی بخواهد این کار را انجام دهد فقط می‌خواهد با مرگ هم‌پیوند شود، روزی که همهٔ آرزوها و هدف‌هایش را انجام داده و دیگر در اینجا کاری ندارد. او پسری بود که کینه به دل نمی‌گرفت و از خوبی‌هایی که می‌کرد به فراموشی می‌سپرد.او با بیماری به نام صرع ۸ سال مبارزه کرده و همچنان دچار آن است. از ترس اینکه در خیابان دچار تشنج نشود، کمتر از خانه خارج می‌شد، اما همچنان در میان مردم زندگی می‌کرد و با آنها نشست و برخاست داشت. او پس از اینکه کسی که عاشقش بود، ناچاراً او را ترک کرد، به افسردگی عمیقی فرو رفت و دیگر نتوانست دردهایش را برای کسی بیان کند.
او میگفت "در این دوره سخت، او به تدریج به آتئیسم روی آورد؛ عقیده‌ای که ارتباطی به ترک شدن توسط معشوقش نداشت، بلکه نتیجه تأملات عمیق و مطالعات گسترده‌اش بود. او بر اساس دانش گذشته و آموزه‌های بزرگان دنیا، به این باور رسید. او همچنین به یک لیبرال تبدیل شد تا بتواند به مبارزه برای آزادی اندیشه بپردازد و در برابر احزاب دیگر مقاومت کند.
این مسیر برای او آسان نبود، اما وی همچنان به پیشرفت خود ادامه داد، با چالش‌های زندگی مواجه شد و تلاش کرد تا زندگی‌اش را بهبود بخشد و به عقاید و اصول خود وفادار بماند.
در جهانی که ایده‌ها به زندان می‌روند و فکرها به زنجیر می‌خورند، صدای آزادی به شجاعت نیاز دارد. آن آزادی که به ما اجازه می‌دهد تا فکر کنیم، بگوییم و عمل کنیم بدون هیچگونه سوءاستفاده و محدودیتی. در دنیایی که از تابوها و اصول گرایی غلبه می‌کند، ما نیازمند نگاهی برای شکستن زنجیرهای ذهنی و ترویج آزادی اندیشه هستیم.


2