شعرناب

فریرا گولار شاعر برزیلی

آقای «خوزه ریبامار فریرا» که به نام «فریرا گولار» شهرت داشت و از برجسته‌ترین چهره‌های فرهنگی برزیل محسوب می‌شد، در سال ۱۹۳۰ در شمال شرقی برزیل در سائولوئیس؛ دیده به جهان گشود و در ۴ دسامبر سال ۲۰۱۶ (روز یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵) در بیمارستانی در ریودوژانیرو در اثر ابتلا به ذات‌الریه؛ در ۸۶ سالگی از دنیا رفت.
او شاعر، نویسنده، نمایشنامه‌نویس، منتقد ادبی و هنری و یک نویسنده‌ی برنامه‌های تلویزیونی بود. نکته‌ای که در باب او وجود دارد، درون‌گرا بودن او و نبود هیچ زندگی‌نامه‌ی کاملی از اوست.
«گولار» از تاثیرگذارترین شاعران قرن بیستم برزیل، بنیان‌گذار جنبش شعر تجسمی یا کانکریت (Concrete) و سپس با همراهی «لوجیا کلارک» نقاش و «هلیو اویتیتیکا»؛ جنبش هنری نئو ـ کانکریک به وجود آورد. آنها رویکرد عقلانی و علمی کانکریت‌ها را رد می‌کنند و بیشتر به آثار پدیدارشناختی روی آورده‌اند. «گولار» مقاله‌ای در این مورد و «مانیفست نئو ـ کانکریت» را در سال ۱۹۵۹ به چاپ رساند.
او فعالیت‌های ادبی خود را از سال ۱۹۴۹ با چاپ شعر،‌ نمایشنامه‌، ‌داستان و مقاله شروع کرد. «شعر کثیف» مهم‌ترین اثر اوست که در سال ۱۹۷۵ منتشر شد و جایزه «کامیوس» را برایش به ارمغان آورد. «کامیوس» مهم‌ترین جایزه در ادبیات پرتغالی‌زبان محسوب می‌شود.
کتاب شعرهای کثیف، به گونه‌ای خاطرات دوران کودکی تا بزرگسالی‌اش را پوشش می‌دهد و شِکوه‌ها و شکایت‌های او را نسبت به دوری از وطن بیان می‌کند‌. زندگی کارگری، همواره یکی از درون‌مایه‌های اصلی شعر گولار است.
او در زمان حکومت دیکتاتوری برزیل از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۵ از وطن‌اش تبعید شد، و در کشورهایی چون آرژانتین، شیلی و شوروی سابق زندگی کرد و در سال ۱۹۷۷ به موطن برگشت و در ریودوژانیرو ساکن شد.
▪︎دیگر دست‌آوردها:
- در سال ۲۰۰۲ وی جایزه‌ی ادبی پرینس کلاس را از سمت بنیاد فرهنگ و ادب آلمان دریافت می‌کند.
- در سال ۲۰۰۲ میلادی، ۹ استاد از دانشگاه‌های آمریکا، برزیل و ‌پرتغال، «گولار» را به عنوان نامزد جایزه نوبل ادبیات معرفی کردند.
- در سال ۲۰۰۷ برای رمان‌هایش برنده‌ی جایزه‌ی جابوتی می‌شود.
- در اکتبر سال ۲۰۱۴ او به عنوان یکی از اعضای آکادمی ادبیات برزیل انتخاب شد.
▪︎کتاب‌شناسی:
- مورچه.
- صداهای بسیار‌.
- بالاتر از زمین.
و چندین دفتر شعر دیگر که همگی به زبان اسپانیایی در قالب مجموعه شعرهایش منتشر شده‌اند.
▪︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
هم‌چنان که دو با دو می‌شود چهار
زندگی بایسته‌ی زندگی است،
هرچند نان این همه گران
و آزادی این همه کوچک باشد.
هم‌چنان که چشمان تو روشن،
پوستت سفید
و موهای تو خرمایی است.
آن‌چنان که اقیانوس آبی است
و مرداب آرام.
و آن‌وقت که شادمانی
از پشت ترس مرا می‌خواند،
و شب
روشنی روز را
تا دامن سوسن‌ها
بر دوش می‌کشد.
ـ می‌دانم دو با دو می‌شود چهار
می‌دانم زندگی بایسته‌ی زندگی است
هرچند نان این همه گران
و آزادی این همه کوچک باشد.
(۲)
می‌خواهم وقتی که می‌روی
ای دخترک سفیدِ برفی
مرا هم با خود ببری.
به هر دلیلی اگر نتوانستی
یک دست یا هر دو دستم را بگیری
دخترکِ سفیدِ برف
مرا در دلت با خود ببر.
باز هم اگر از بختِ بد،
نتوانستی در دل هم مرا ببری
ای دخترکِ رویا و برف
در خاطره‌ات مرا ببر.
و اگر با همه‌ این‌ها
باز هم نتوانستی
چون چیزهای بسیار دیگری با خود می‌بری
که در اندیشه‌ات زندگی می‌کنند
آی، ای دخترک سفیدِ برف
مرا
در فراموشی
با خود ببر.
(۳)
این زن
هنگام که آواز می‌خواند
پرنده‌ای را به خاطرم می‌آورد
اما نه پرنده‌ای را در آواز
که پرنده‌ای را به پرواز.
(۴)
دوست ندارم شعر را،
توهم شعر را:
می‌خواهم صبحی را برگردانم
که زباله شد،
صدا را می‌خواهم
صدای تو را صدای خودم را
گشاده در هوا عین میوه
در خانه
بیرون خانه
صدا
که چیزهایی می‌گوید فاحش
میان خنده‌ها و نفرین‌ها
در سرگیجه‌ی روز:
نه شاعری
نه شعر
آن سخن پیراسته‌ای
که مرگ در آن غریو بر نمی‌کشد
دروغ
خورد و خوراکم نمی‌دهد:
قوتِ من
آب‌ است
هرچه کثیف و متعفن
راکد در چاهی قدیمی
که امروز کور است
آن‌جا که روزگاری می‌خندیدیم.
(۵)
رنج
ارزشی ندارد.
نه هاله‌ای‌ست بالای سرش،
نه هیچ بخشی از تن تاریک‌ات را
می‌افروزد
(نه حتی آن بخشی که خاطره
یا وهم شادی روشن‌اش می‌کنند)
رنج می‌بری،
چنان که سگی زخمی
یا حشره‌ای مسموم.
ممکن است ‌آیا که بزرگتر باشد رنجت
از گربه‌ا‌ی مویان که دیدی
ستون فقرات درهم شکسته به گرزی
که خود را به فاضلاب می‌کشاند
و حتی یارای مردن‌اش نیست؟
داد فانی‌است، بیداد هرگز.
رنج
تو را با موش‌ها و سوسک‌ها هم‌پایه می‌کند
که دنبال آفتاب‌اند و
در میان فاضلاب‌ها
و بدن‌های نفرت‌انگیزشان
در میان مدفوع‌ها
شادمانه در تقلایند.
----------
* برگردان اشعار از مسعود درویشی و محسن عمادی.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)


1