شعرناب

اول

اول ازهرچیز دوست دارم دور کله ات درهوای نیمه تاریک بچرخم
امروز حوصله دیدار نداری اول بگو چشمت به کدام کوچه تاریک شده است
چشمت خسته شده ازاتفاق رها شده حواست را به کدام سمت تعقیب می کند
درچه ساعتی ازروز می خواهی جلوی شب رابا دقیقه هزارکوفتی بگیری
پنچ شنبه که وقت ملاقات تو با عملکرد خواب نیست
تحسین می شوی که برای نگاه غیرمعمولی راه بروی
چه می شود تصمیم نگرفته اول باشی در عمل
کلا باید کلاهمان باید رنگ جنون بگیرد تابتوانی روی چند تکه کاغذ شانس خودرا با اولین نگاه روی مادر تازه فارغ شده از نوزاد اول را زمین بیندازی
اگر به کلاه فکرکنی زندگی همین رنگ جنون است که پیش و پای صرف نظر تواز این نگاه است
از چه کسی می خواهی درخواست کنی که نگران اول تو نباشد
خواب وخیالت شبیه پیرزنی که کفش هایش را درآتش فرو می برد ومی خواست به آفتاب بفهماند که هیچ وقت لنگ آفتاب نخواهد شد
صدا بزن پیرزن را وبگو هیچ کس بی آفتاب نخواهدمرد
گذر کوچه به آفتاب خواهد بود
هرچندتو قبل ازآفتاب اول ازهمه درکوچه باشی
با احترام استاد محمدرضا آزادبخت


1