شعرناب

ردپا

🌷درودی میدهم برجمع نیکان🌷
🌷سلامی بردرشت وریزبینان🌷
آورده اند در روزگاران پیش دربیشه ای پس وپیش،حیوانات به خوبی و خوشی درکنارهم روزگار می گذراندندی.اوضاع بروفق مراد بودی وبه دور از ظلم واستبداد ودل ها از صفا و آرامش سرشار واز سلطان سیاهی بر کنار قصه ،قصه ی یار بودی و زیبای نگار...
روزهابه لطف یزدان دادار می گذشتی وشب ها نجوای دعاگران به آسمان می نشستی.
روزی از روزها،جان آفرینِ آفرین وجود به شکرانه ی شاکران آن دیار خورشید عالم تاب را چون روزهای پیش بگماردی تا روزی دیگر را رقم زدیونقشی دیگربراریکه ی منقوش هستی قلم...
خورشید که ظاهر شدی موجودات ازپنهان گاه هزار پودخودبیرون جستندی تا آستین بالا زدندی و کارهای پرتکرار خویش رابرتکراری دوباره سوار کنندی
در های وهوی عرق ریزان روز ،زیر نور خورشید عالم فروز ،ناگهان آوازی ناهنجار چونان هزار طبل هزار پودبرپیکره ی بیشه پدید آمدی .سنجاب سرخروی دوان دوان بالاوپایین می پریدی که خانه ام سوخت، هر چه کردمی شدش دود و
روزگارم همه آه واندوه.‌..
جملگی برتمثال سنجاب چشم دوختند ی که چه همی گوید وچه براو آمده بودی...
هدهد زیرک ،چشم وچراغ حیوانات کهل و کوچک ،حیوانات بیشه را به سکوت فراخواندی تا سنجاب حال واحوال خویش را روشن تر وبهتر بگفتی
سنجاب روکردی به هدهد زیرک و این گفتی که هرچه درانبارداشتمی وازبرای روز مبادا گذاشتمی ،دزدان ببردندی
وانبارم را چونان کف دست خالی نمودندی.
غم بر وجود هم جواران نشستی چونان
خاکستر بر زمین وانگشت بردهان
وهمه مبهوت وحیران و هراسان...
همهمه ها بالا گرفتی .هدهد زیرک سکوتی دوباره را درخواست نمودی بل اندیشه ای راست نمودیچراکه امروز سنجاب متضرر بودی وروزهایی آتی بی شک سنجابانی دیگر و سایر حیوانات رادزد یار می شدی و انبان خالی...
هدهد بگفتی که هیچ نگرانی به خود راه مدهید که با تدبیری که خواهیم ساخت ی هیچ دزدی مرهد وازچشم تیزبین ما جان به در نخواهد بردی تا چاره ی کار دردستان من ومابودی.
جملگی شادمان از سخنان نافذ هدهد،گفتار اورا تایید نمودندی.
هدهد ادامه دادی رد پای دزد ،هویت او را آشکار نمودی که در این کار سخت خبره بودمی.
رد پایش را تا مخفی گاهش خواهیم برد ی تا براودست همی یابیم و داد سنجاب را از اوبستانیم .امشب را در استراحت گاه خویش چشم بر هم نهید وآسوده خوابید که اطمینان است امشب دزد دیگر برما شبیخون نخواهد زدی .مانیز کار خود از فردا شروع نمودی.
گفته ی هدهدبرای همه سند بودی وانکار سخنان اوچون گتاه کبیره به درگاه لایزال بزرگ بود .
شب چهره نمودی وستارگان برآسمان مستولی شدندی چونان قطرات شبنم برفرق گلهای بهار...
حیوانات را خواب شبانه بگرفتی وآسوده خوابیدندی چرا که هدهد زیرک اطمینان داده بودی که دزد ،آن شب را نخواهد آمدی وبافراغ بال سربر بالین شب بنهند.
نیمه های شب راسوی بیشه زار خرامان خرامان وپاورچین پاورچین،شاخه ی پر برگ درختی را کشان کشان همی می‌برد وطریق طی می‌نمود تا به درب انبار سنجاب رسیدی.آنگاه دوباره راه برگشت درپیش گرفتی وبا شاخه ی در دستش تکرار کار پیش کردی و راه را جاروب نمودی ،هرگامی که به جلو می گذاشتی،رد پشت سرخود را پاک می نمودی
خرگوش پهن گوش که با نقشه ی از پیش
کشیده شده ی هدهد ،کار اورا نظارت کرده بودی تا مچ حیوان خاطی را سخت بگرفتی ودر انظار عموم به تماشا گذاشتی ،ریزودرشت را از قلم ننداختی
بلی همراهان نیک اندیش،ونیک کردار
خرگوش پنهانی وبالفور درب خانه ی حیوانات رامی زدی وحیوانات هم یک به یک ،هم راخبردار می کردی وآنگاه خرگوش پهن گوش قال برآورد که هر که در خانه خسبیدی ،بیدار باش و آگاه که دزد خود به محل جرم قدم رنجه نموده است و
فی الحال درحال پاکسازی آثار جرم خویش بودی.
جمله حیوانات نظاره گر بودندی و راسوی بخت برگشته ی فکر خفته برآنان نظاره گر...که دستش برای همه روشده بودی و جای هیچ اما واگر وانکار وفراری نبودی.
شاخه های درخت بردستان راسو خشک شدی چونان تمثال او دربرابر جمع...
واین بودی‌قصه ی دزدی که خود پرده از کردار خویش برداشتی...
تا درودی دیگر بدرووووووووود
عادلی


0