شعرناب

اندیشه های توخالی

گاهی به سقف خانه آویزان می شوم
گاهی شوک برم می دارد .
تو را مثل همیشه آویزان کنم از اندیشه های توخالی
اظهار نکن و نگو نمی دانم از همان آغاز متوجه اسرارتوصیف غیر منصفانه ات در چهره هول بر انگیزت بودم
گاهی در بر واژه ها می خواهی سرنوشت را فروتنانه به سمت خود بکشانی
گاهی شبیه پیرزن می خواهی بعدا سکوتت معلوم شود که از همان آغاز تاثیر قاطع خودرا بر کفر چشمانم بی اعتنا یک سروتن بالا نرفته به بی صبری خود نسبت دهی
هیچ گاه شریرانه و طعنه آمیز مرا به واکنش فلسفه یک پیرزن در سکوت نکشان
گاهی انکار می شوم شبیه مرد خشمگینی که تباهی را تهدید روشنگری خود می دانست
شبیه انگیزه یک مقدمه مدتها روبرویم اصول سکوت رابه پایان شخصیت نازل خود می آوری
دقیق تر می شومشبیه کسی که به صومعه می چسبد و می خواهد ناخودآگاه، باهوش تر از شخصت ابراز شده اش بیم شرارت را به خاک روشنفکری من برساند
به یاد بیاور کوچکتر از اقرار تو
گاهی چهره حیرت آورت را دست وپا شکسته
روزی چندبار دراندیشه فلسفی پیرزن سکوت گرفته می آورم
آری پاهایم شیوه سکوت را از حد تعادل خود بیرون می کرد
وهمین شد آویزان شده از اندیشه های توخالی
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با احترام
محمد رضا
آزادبخت


0