شعرناب

موریانه

گاهی به موریانه ها فکر می کنم که چگونه به پنداشتهای ما می خندند
گاهی گریه کن تا مترسک مقابل آفتاب بدست پرندگان به شهادت نرسد
اشک بریز واشک را به پیشواز موریانه ها بفرست
پنداشت تو با چه کسی هم نفس اتاق یک محوطه زندان است
لبریز شو لب به نالب حیوان عجیب وغریب شاید فریب غوغایش
تا موریانه ها،مسیر را بدرستی انتخاب نکرده است
رازی با تو در میان نمی گذارم
تا موریانه به خود جرئت دهند که مقابل مترسک شورش بر پا کنند
راستی قیام تو نهضت کدام کلاه را بر باد خواهدداد
البته چنین نیست واژه به واژه نام تو را از بین برده اند
کودکان قیام کنندگان،
پشت سر خورشید داوطلبانه پندارهای من را به خاک وخون کشیدند
گریه کن پدر وقتی نمی توانم صلیب را از چوبه دار مترسک برهانم
گاهی توهم بر انگیز جنونت را به روستای بدون مترسک می برم
از چه سخن می گویم گاهی حالیم نمی شوند موریانه برای چه
تک وتنها قاتلان وحشتناک این سرزمینند
راستی یادم رفت خط تو را هم موریانه خورد
وشبیه هفت خط ،اسلحه به دست دور تا دور دنبال منشی ذهن تو می گردد
می توانی چیزی نگویی
گاهی اولین ثابت شده از هذیان یک توهم موریانه خورده ام
گاهی آخرین بازمانده از دکمه لباس مترسکم
شما گاهی از چه گاهی من خواهی بود
با احترام محمدرضا آزادبخت


1