حادثهمن شدم لشکری از حرف که در مقابلت، واژه آرایی کردم. و تو شدی تصویری از درد، عمیق و متلاطم. از آنچه که در من میگذرد. مانند آیینه، مرا به من نشان دادی. لکنت وجود لرزانم را فرا گرفت شکست خوردم. و تو هم شکستی، ترک خوردی و ریختی. رفتن تو منِ من را با خود برد. حال، دیوانه ای بی غم ام.
|