مکاتبه ای با خدا مکاتبه ای با خدا از سری نامه هایی برای معشوق شاید بیش از هزاران بار واژه ها رو جابجا کردم .آخر هم نتونستم اونی که باید رو نگارش کنم .قطعا این ضعف من بود .ضعفی که هیچگاه فکر نمیکردم. حتی الامکان در مورد نوشتن بجای یاری, داری بر حفره ی دستانم باشد الان نیز گیج و سر در گمم،به همه چیز فکر میکنم جز نگاشتن .گوئی تعبیری عمیق در دایره ی واژگان خودنمایی میکند این بار اما با ترس ،دلهره و آشوبی که تمام وجودم را فرا گرفته است .آمده ام تا با طلیعه ای از احساس ،در مورد شما بگویم . تابحال هیچگاه چشم هایم را چنین گریان ندیده بودم . چه باید بگویم اگر عشق تفسیر تمام عاشقانه های من است .تو را بی آنکه بدانی دَریافته ام گوئی که دُر یافته باشم آنجا که با تمام وجود در عمیق ترین نقطه ی احساسم چشم هایی را به نظاره نشسته ام که زیبایی اش را توجیه و توصیفی نیست . خواهش میکنم اگر الطافی به یک حس پاک و احساسی ناب داشتید به ندای درونم همان گونه پاسخ دهید که لایقید . اطمینان داشته باشید حاضرم تمامِ عمرم در مذلت این عشق بمانم اما .ذره ای خاطر آسوده شما را مکدر ننمایم . هم حرمت همسایگی را میدانم و هم طریقه آداب و معاشرت را .باور بفرمایید ناچار بودم که به این شکل پیغام بگذارم . نه میتوانم خودم را گمراه و نه خواهم توانست عشقی که تمام وجودم را فرا گرفته است را کتمان نمایم . گاهی اوقات آدمی دچار تلاطم های غریبی میشود. آنجا که عشق با تمامِ وجود ، راهِ شروع دوباره ای را به آدمی نشان میدهد. به توکل نام و نشان این احساس، تصمیمتان هر آنچه که باشد برایم قابل قبول خواهد بود . در آخر هزاران بار عذر خواهم که اینچنین حائل بر فرستادن پیغام شدم .امید که در هر شرایطی امانت دارِ افکارمان باشیم . یادداشت هایی از یک آدم معمولی #شهرام_بذلی
|