شعرناب

طنز سوء تفاهم

طنز سوء تفاهم (قسمت اول ):
اول صبح ، ماشین پسرم را در سایت دیوار آگهی نمودم . نزدیکای غروب ، خانمی تماس گرفت و ساعت بازدید را برای ۸ شب فیکس کردیم ؛ تا بخاطر مسائل جنبی , خودم هم منزل باشم .
حدودای ظهر ، پسرم تورج با مادرش تماس میگره و میگه ، رئیس و نامزدش قراره امشب یه سری بیان منزل و تقاضا کرد که از اونا پذیرایی بشه تا خودشو برسونه.
[ همسرم یادش میره این موضوع را به من بگه ! ]
زودتر اومدم خونه و داشتم لباسم را عوض می کردم که زنگ منزل به صدا در اومد . از تهِ اتاق همسرم مونا را صدا زدم و گفتم « عزیزم ببرشون دَمِ پارکینگ ؛ خودم الان میام .
مونا که فکر می کرد رئیس پسرش اومده ؛ سریع به طرف حیاط رفت و متعجب ، توی دلش گفت: این مرد حواسش پرته ؟ چی می گه واسه ی خودش ؟ !
مونا درب را باز کرد و پس از سلام و معرفیِ خود ؛ از خانمه پرسید
« مگر جناب رئیس همراه شما نیستند ؟ »
خریدار ماشین که از اون زن های لُمپَن بود ؛ بِهِش برخورد . آدامسش رو باد کرد و جلوی صورت مونا ترکوند و گوشه ی چشمی نازک کرد و یه راست رفت وسط حیاط . یه بررسی ی میدانی کرد و در حین اینکه به طرف ماشین می رفت با لبخند گفت :
ببین خانوم اسم شما چی بووود ... ؟ نگو فهمیدم ؛ ببین مونا جون ، منّ خودم یه پا ریئیسم !
مونا که هاج و واج مونده بود شگفت زده پیش خودش گفت ( تو را خدا ببین ؛ پسره با چه آدمایی سر و کار داره )
اخماشو واکرد و به طرف خریدار دوید و گفت : حالا تشریف بیارید داخل منزل ؛ یه نوشیدنی میل بفرمایید تا پسرم بِرِسَن .
خریدار فرصت طلب هم بینی ی خود رو بالا کشید و با یه « گل گفتی » راه پله را گرفت و رفت داخل سالن . بالای پذیرایی نشست و سپس ادامه داد :
مونا ، زحمت بکش ، چایشش پُر ملاط باشه ، یه نبات هم بندازی ، کافیه ... !
منم بی اطلاع ، سریع لباس راحتی را پوشیدم و فکر کردم مونا و خریدار کنار ماشین هستن . بنابراین از اطاق خواب بیرون اومدم و یه راست رفتم توی حیاط که مجددا زنگ خونه به صدا در آمد . ؛ پیچیدم در را باز کردم دیدم خانم جوانی به همراه آقایی سلام کردند . بدون سوال و جوابی به سمت ماشین هدایتشون کردم .
اصلا فکر نمی کردم اون آقا ، رئیس پسرم باشه ...
ادامه در پست بعدی __________________________________________________
ااز داستانک های بین راه
م_ رافع


1