شعرناب

علیرضا قناد شاعر دزفولی

زنده‌یاد "عبدالرضا قناد دزفولی" ملقب به "حکیم الشعرای استان خوزستان"، شاعر و منتقد ایرانی و از پیشکسوتان عرصه شعر و قصه استان خوزستان، در آذر ماه سال ۱۳۱۶ خورشیدی، در خانواده‌ای مذهبی در دزفول به دنیا آمد.
او پس از گذراندن دوره راهنمایی، وارد حوزه علمیه شد و چند سال بعد تحصیل در دوره دبیرستان و مقاطع دانشگاهی را شروع کرد.
در دوره کارشناسی جامعه‌شناسی درس خوانده و تخصصش را در مدیریت برنامه‌ریزی گرفت.
در سن ۱۴ سالگی نخستین شعرش را در وصف علی اصغر(ع) گفت و شبی در خواب با شنیدن بیت:
“از زخم باده گشت چو مخمور می‌گسار/زد پا بر آن چه بود بود بود روزگار”
از زبان امام سجاد(ع) به سرودن شعر مرثیه‌ای پرداخت.
در سال ۱۳۳۴ برای نخستین بار شعرش را در نشریه امید ایران به چاپ رساند.
به ‌رغم تخصصی که از تحصیلات آکادمیک خود گرفته به فلسفه، روانشناسی و ریاضی علاقه‌مند بود و زمانی هم به فراگیری موسیقی گروید.
وی از اعضای اصلی انجمن‌های مختلف ادبی شهر اهواز به حساب می‌آمد که به مناسبت هفتاد و چهارمین زاد روزش و به پاس بیش از نیم قرن حضور فعال ایشان در عرصه‌ی ادبیات، آیین نکوداشتی به همت انجمن شعر اهواز و با حضور مسعود وصلتی رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی اهواز و جمعی از شاعران و نویسندگان خوزستانی برگزار شد.
وی که بازنشسته‌ی استانداری خوزستان بود، چند سالی مبتلا به سرطان حنجره شد و یک عمل جراحی موفق هم در این زمینه داشت؛ اما سرانجام پس از مبارزه با بیماری سرطان در سن ۷۴ سالگی بدرود زندگی گفت.
▪︎کتاب‌شناسی:
- زیر شاخه‌های زیتون (مجموعه شعر آزاد در دو جلد)
- زیر شاخه‌های کاج (مجموعه شعر در دو جلد، شامل اشعار مثنوی، چارپاره و رباعیات و اشعاری که فضای غزل را دارند)
- زیر شاخه‌های نخل (مجموعه شعر در دو جلد)
- بانوی هزار آیینه.
همچنین از او دست‌نوشته‌هایی در زمینه‌ی جامعه ‌شناسی کاربردی عشایر، جامعه‌شناسی حقوق خانواده در ایران، بررسی شاهنامه فردوسی و پدیده‌شناسی به جا مانده است.
و...
▪︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
وقتی سخن به سينه سرازير می‌شود
فريادم از سكوت نفس‌گير می‌شود
بشنو حديث درد دلم را كه نيست وقت
من می‌روم برای تو هم دير می‌شود
انسان پديده‌ای است كه با مرگ و زندگی
در كوچه راه حادثه‌ها پير می‌شود
اما تبار جاری انديشه‌های ما
در نسل‌های جامعه تكثير می‌شود
همواره گرد خان ستمگر ستمگر است
هرگه ستم نكرد ستم‌گير می‌شود
دل خوش مكن به تحفه بيداد ظالمان
اين تحفه گه به جرم تو تعبير می‌شود
نازک‌ترين حرير كه خلعت نموده است
روزی به دست و پای تو زنجير می‌شود
قناد شعر ناب تو در كوچه‌های شهر
روزی ميان جامعه تكثير می‌شود.
(۲)
بر دل دریا دلم تصویری از من داده‌اند
شوق پرواز مرا، زندانی از تن داده‌اند
آسمانی خفته در دستم به زنجیر غروب
ابرها را خست طبعی سترون داده‌اند
این تب آشفتگی‌ها را بلوغ خنده نیست
نسل اندر نسل ما را درس شیون داده‌اند
صورت لیلی میان ماسه با انگشت باد
عشق را تا سفره‌ی صیاد، دامن داده‌اند
ای رم آهو، در غزالستان لیلایی مرو
تک سوارانی در این وادی به کشتن داده‌اند
باز هم آیینه اینجا درد مردم را نگفت
گوییا آیینه را، درس نگفتن داده‌اند
در کویری مانده می‌ترسم که تاریک است و دور
وایمان، فانوس‌ها را دست دشمن داده‌اند
دشت را آواز باروت است و اما لاله را
در میان سنگر آتش فلاخَن داده‌اند.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)


2