رویا زرین شاعر الیگودرزیبانو "رویا زرین" شاعر و مترجم لرستانی زادهی ۱۳۵۱ خورشیدی در الیگودرز است. وی دارای مدرک کاردانی زبان فرانسه از دانشگاه شهید چمران اهواز است، و از سال ۱۳۶۵ به عضویت انجمن ادبی الیگودرز درآمد. زرین، شاعری را با قالبهای متعدد شعر کلاسیک آغاز کرده و با عبور از شعر کلاسیک به نیمایی و سپس به سپید روی آورد، و در سال ۱۳۸۲ با چاپ مجموعهی شعر «زمین به اوراد عاشقانه محتاج است» نام خود را به عنوان یکی از شاعران جوان موفق کشور به ثبت رساند. وی علاوه بر شاعری، چندین کتاب با موضوع فلسفه برای کودکان را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرده است. رویا، در دی ماه ۱۳۸۷ با کتاب «میخواهم بچههایم را قورت بدهم» نام خود را به عنوان برندهی نخستین دورهی جایزهی خورشید (فروغ) ثبت و لوح این جشنوارهی را از دستان "سیمین بهبهانی" دریافت نمود. زرین از سال ۱۳۹۲ به کشور سوئد مهاجرت کرده و در این کشور ساکن میباشد. ▪کتابشناسی: • شعر: - میخواهم بچههایم را قورت بدهم - من از کنار برج بابل آمدهام - زمین به اوراد عاشقانه محتاج است - شیوههای دلپذیر آوریل - به خاطر دنیای جدید - کرگدن چوبی - روزي كه زمين مادر است. (اين مجموعه مجوز چاپ نگرفت ولی به صورت پیدیاف در اختيار مردم قرار گرفت) و... • ترجمه: - زندگی دسته جمعی یعنی چه؟ - عشق و دوستی - خوب و بد یعنی چه؟ - زندگی یعنی چه و... ▪جوایز و افتخارات ادبی و هنری: - برندهی نخستین دوره جایزهی شعر زنان ایران برای کتاب «میخواهم بچههایم را قورت بدهم» - برندهی کتاب سال جایزه کنگره ایوار برای کتاب «میخواهم بچههایم را قورت بدهم» - برندهی نخستین دورهی جایزه نیما برای شعرهایی از کتاب منتشر نشده بلقیس در وضعیت تله زنگ. - برندهی جایزه شعر خبرنگاران برای کتاب شیوههای دلپذیر آوریل. و... ▪نمونهی شعر: (۱) خارج از ابعاد مثلثام دایرهای شکننده از هر شعاع مرکزی فرو شده در خویش به زمستانم بیا گرمم به سر گیجه خواهم شوی سر گیجهای در ساعت صفر که اضافه شدنت را به من تمام کنی تمامش کنی و رفتنت را از لای پرده شمس ببینم که روز شدهای و سایهات نیست نیست از هر طرف که صدایم کنی: ببین رویا! سایهها را معجزهای برده است معجزه منم! بنفشی که زن بودم از پنج سالگی از ماهی سیاه کوچولو به این طرف مسیر سر گیجهای بلند بود و من در نقشی سیاه فرو رفته بودم از تنم که ماهی نبود وطنم دایرهای شکننده از هر شعاع و بعد تنم را خارج کردم از ابعاد هیچ من هیچم و سایهها را معجزهای برده است پس رفتنم را از لای پرده برنگرد عزیزم از ماهی سیاه کوچولو به این طرف عشق هفت برابر دریاترم میکند و آزادی هفت برابر عاشقتر. *** آزادی به لبهایم چسبیده بود زمزمهای بود از ماهی سیاه کوچولو به این طرف اول عکسهای تا بچگی پاره میشدند و بعد رختخواب دیگر جای امنی نبود عادتها که میروند شانههایت متبرک میشوند با دو بال عادتها که میروند اسبی در تو دنیا را بو میکشد فکر کردن به قلب پدرم بیفایده است فکر کردن به زانوهای مادرم شکنندهام میکند دیگر نمیتوانم بایستم دیگر نمیتوانم برگردم جایی باید از این اسبی که در من است هم جدا شوم جایی باید از اسبم جلو بیفتم جایی که نمیدانم کجاست باید بفهمم که نیازی به این همه دویدن بود یا نبود؟ (۲) دوستش میدارم لبخندش را فریبی نه که هدیهای میانگارم من همهی سنگهایش را پرستیدهام و آتش و آب و خاکش را من آفتابش را پوشیدهام و عصارهی ماهتابش را پیاله پیاله نوشیدهام دوستش میدارم زمینی که تو روی آن راه میروی. (۳) نپرس از دل واپسیهای زنانهام چیزی نمیگویم از انتظار و کسالت نیز از تو اما تبلور رویاهای منی بهسان انسانی تعبیر خوابهای آشفتهی رسولانی و پرهای کبوتران آینده در آستین تو است بیتو اما هوای پر گرفتن توهمی است و عشق از انتظار و کسالت و دلتنگی فراتر نمیرود. (۵) لمس کن صدای من این جاست ترانهی آرام روی نبض آبی دستت… (۶) برایت از غربتی نوشتهام که جهانی است و تا چشم کار میکند از پردهی اشکی نوشتهام که پوشانده تمام کوچههای مجاوری که ختم به خاکستری خوابگاه غروب است برایم نوشتهای اصلا به جای حفظ این همه قانون گوشوارههای بدل بیاویز و سایهی فیروزهای بزن و گوشهی لبهات برای مزمزه، چند قطعه جاز سبکتر از کاه و فقط شبیه خودت که نباشی دیگر نه غربتیست و نه بغض قرمزی که ماسیده روی سفیدی چشمت. (۷) چیزی به یاد نمیآورم نه از دندانهای شیری خاک شده پای درخت سیب و نه از مشقهای دو خط در میان عید و نه از شکافهای جمجمهام صفحهی سیزده از فصل چهارم تقویم کدام سال سیاه بود؟ نمیدانم فقط بعدها شنیدهام که یک نفر آمده با دستهای پر از گچ و روی تخته سیاه خیابان کروکی اقبال مرا کشیده و رفته است و بعدها از عابرین سوال کرده من آن روز با شاخه گلی شکسته، گوشهی لبهام سراغ تو را با لهجهی کدام پرنده گرفتم دیگر چه فایده که خیره بمانم به سپیدی این سقف؟ من که چیزی به یاد ندارم جز اینکه به احتمال قوی دیری است با له شدن الفت گرفتهام و دیگر کسی صدای کشیدهای که حتی شبیه نام تو باشد از میان لبهای من نشنیدهست. (۸) روزی از پس روزی خیابانی از پس خیابانی و رد پایی از پس ردپایی دیگر مصرف شدهای در لباسهایی با زمینهی خاکستری در کفشهای سادهی ساییده در راه راه خطوط پیشانی گربهها که خوابیدهاند میروی و در غیاب تو مصرف میشوم روزی از پس روزی در لباسهایی با زمینهی مشکی و گلبوتههای وحشی پژمرده که بوی شیر میدهند و گریهی نوزادی گربهها که خوابیدهاند بر میگردی و غرق میشوی در آرامشی خاموش. (۹) عزیزترینم شهر همچنان در امن و امان است از مرگ و قحطی و تهمت و دیوانگی خبری نیست از دزد و روسپی از سایههای شغال و مار و افعی و عقرب اما دروغ چرا؟ حالم بد است هر چند لحظه سرم سوت میکشد دیگر به سکوت هیچ دیواری اعتماد ندارم دکتر خیال میکند این تهوع از پوچی است تجویز کرده تمام پردههای خانه را بسوزانم و با پلکهای باز بخوابم من بعد از ترس اشباح این شب بیسپیده بگو چهگونه نلرزم؟ عزیزترینم حالا برو برای خودت بخواب و ستاره سوا کن و چند لحظه بعد در انتهای نامه صدای گریه میآید؟ (۱۰) شستن ظرفها که تمام و سماور و چراغ خانه هم که خاموش و بچهها هم که خواب و خوب حالا یله روی این صندلی خسته پلک میگذارم و فکر میکنم از امروز گذشته چه مانده است کیسهای زباله و چند تکه چینی شسکتهی خونی و دستهای بریده بریدهی رنگ ترنج ندیدهای که سوز میزنند امروز هم گذشت بیاینکه صدایم کند: Blue lady گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (صحرا)
|