شعرناب

امیرحسین افراسیابی شاعر اصفهانی

زنده یاد "امیرحسین افراسیابی" شاعر و معمار ایرانی، ملقب به “شاعر مادر"، زاده‌ی سال ۱۳۱۳ خورشیدی در اصفهان، از بازماندگان «جُنگ ادبی اصفهان» و از جمله شاگردان مهندس سیحون در زمینه معماری بود.
افراسیابی معمار بزرگی نیز بود و طرح‌های اولیه کتابخانه‌هایی در اصفهان، تهران و برخی از شهرهای دیگر از او بوده است.
او نخستین مجموعه شعرش را با نام «حرف‌های پاییزی» حدود سال ۱۳۴۸ منتشر کرد، که مورد توجه قرار گرفت.
افراسیابی از نوادر ادیبانی بود که شعر مدرن هلند و غرب را به فارسی برگرداند و شعر ایران را هم ترجمه کرد. اما رسانه‌ها آن‌طور که باید به آثار افراسیابی نپرداختند.
مجموعه شعر او «ایستگاه آخر» و زندگی‌نامه‌اش را به همراه دو ترجمه‌ از شعر هلند بعد از مرگش، در دست چاپ قرار گرفت.
او که ساکن هلند بود و چند ماهی به ایران برگشته و در اصفهان ساکن بود؛ ظاهرا در پی زمین خوردن و به دلیل شکستگی پا به بیمارستان مراجعه می‌کند و بعد از دو روز در ۸ مهر ماه ۱۴۰۰، در ادامه همان موضوع از دنیا می‌رود.
▪︎کتاب‌شناسی:
- ایستگاه.
- بر عرض راه.
- تا ایستگاه بعدی.
- آواز شگفت یک شاید (گزیده شعرها)
- عشق وقت نمی‌شناسد.
- و خانه‌ای که خانه ما نیست.
- بعد از هفتاد و سه پروانه.
- نبض چارراه از تپش افتاد (گزیده شعر)
- از کنار نگاه (ترجمه‌های او از شعر هلند)
- در سطر رو به خانه مه آغاز می‌شود (گزیده‌ای از شعر زنان هلند)
- دختران المپ (گزیده‌ای از شعر زنان هلند)
- جاودانگی ناپایدار.
- برگزیده شعرهای "شیموس هینی" (شاعر ایرلندی برنده جایزه نوبل)
▪︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
[صدا]
صدا
سکوت را می‌جست و
نور
در پی تاریکی بود،
گاهی که واژه‌های سپید
بر تخته سیاه صف می‌بستند.
اما این صدا
که از دریچه‌های بسته می‌گذرد
کابوس را
و رویا را
یکسان آشفته می‌کند...
و هر سپیده دم
(به سپیدی قویی که
سنگین بر آب می‌نشیند)
تاریکی بکر اتاق را
از درز پرده‌های بسته می‌شکافد
تا آفتابِ نیم روزِ خیابان
و این صدای چرخشِ محورها
و رفت و آمدِ پیستون‌ها؛
این صدا...
گاهی که واژه‌های سیاه
بر صفحه سپید سرگردان می‌مانند.
(۲)
رقاصه دورش را آخر شد
شاید باز هم کجا رفته باشیم؟
همین جا هم می‌توانیم خاک‌مان کنیم
دست بالا
کرایه را دوبست میزان‌تر کند...
و حالا نوبت رقاصک
دورش را آخر شود
تا بگویی پس ما کی نوبت می‌کنیم.
(۳)
هزاردستان هم باشم‌
آوازم زندانی قفس است‌
با این همه برای تو مردن‌
از زنده بودن لب پر می‌زند
وگرنه از پیش مرده‌ایم ما...
(۴)
[این نیز بگذرد]
مادر همیشه از‌
شب اول قبر عمر‌
می‌گفت،‌
در پاسخ پدر‌
که از سر ناچاری‌
یا بردباری‌
گفته بود:
این نیز بگذرد.
گذشت،
بر ما هم گذشت.‌
اما‌
چگونه گذشت،‌
بماند.
یادش به خیر،‌
مادر همیشه از شب اول قبر عمر می‌گفت.
(۵)
نون تافتون نمی‌خورم
تا شاطر عباس صبوحی را از بر باشم
سیب‌زمینی سرخ‌ کرده‌ی بالا‌ندا هم
به مذاقم سازگار نیست...
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)


1