آدما عوض می شن ؟ خارجی / روز / جاده موسیقی ارامی پخش می شود . پنجره های اتومبیل منظره های اطراف را منعکس می کنند . تپه ها با درختان کوتاه قد و کوهپایه ای، تخته سنگهای کوچک و بزرگی که گاه، گاه در کنار جاده دیده می شوند . دره ای کم عمق با رودخانه ای که در ان جاریست . رهگذرانی که زیر سایه درختان بیتوته کرده اند . اهالی روستایی در قسمتهایی بساط گسترده تا با فروش محصول باغاتشان ارتزاق کنند. دختر هر از چند گاهی دستش را برای انها تکان می دهد . داخلی / روز / اتومبیل نگاه دختر به قطرات زیبای رگبار ملایمی که شروع به باریدن می کند ، جلب می شود. پ.... : داری به چی فکر می کنی ؟ س... : راستش رو به بخوای به همه چیز و هیچ چیز ، به اینکه ........به اینکه بعضی چیزا بدون اینکه احساسشون کنی عوض می شند ،تغییر می کنن ، یه روز افتابی ... یه روز ابری ، سردی یا گرمی . روزی که آروم آروم شب می شه. ( هیجان زده و ملتهب) خونه ها ، درختها ،حتی رودخونه ای که می بینی ممکنه فردا اینجا نباشن . همه چی عوض میشه . همه چیز تغییر می کنه ،و اون چیزی که تغییر کرده جلوی چشات می مونه. جوری که دیگه تغییر رو می پذیری . چون چاره ای نداری . مثل اینکه از اولش اینجوری بوده فکرش هم آدم و می ترسونه ....مکث ....پارسا ؟ پ....لحظه ای برف پاک کن را می زند ، نگاهش به جاده است : جان دلم س.... : ادما هم عوض می شن ، نه ؟ تغییر می کنن؟ برای اینکه بتونن ادامه بدن...... فراموش می کنن.؟ این قانون زندگیه .....نه ؟ پ... : چی شده که این حرفا رو می زنی ؟ نکنه هنوز تو فکر اون ترمز و...... س...... حرفش را قطع می کند : خوب آره ، چرا که نه . همین اتفاق ساده می تونست امروز رو جوری تغییر بده که با اون چیزی که فکر می کردیم زمین تا آسمون فرق داشت . پارسا : ولی اینجا یه چیزی رو داری ندید می گیری . بعضی وقتها به قول قدیمی ها این اتفاق ها به سبب روزگاره که تودر به وجود اووردن اونا هیچ نقشی نداری . پس مجبوری هر تغییری رو پذیرا باشی . اما وقتی یه چیزی یا کسی رو دوست داشته باشی .با تمام وجودت ، اون دیگه یه احساسه پس چه جوری می شه یه حس قشنگ روتغییرش داد. .حتی اگر بخوایی اونو فراموشش کنی بیشتر خاطرت رو آزرده می کنه . یه عشق ممکنه گذر روزگار اونو کهنه و قدیمی کنه ، اما چیزی که رو قلبت نقش می اندازه دیگه قسمتی از تو می شه . س..... با لحنی آرام : پس یه عشق واقعی نه تغییر می کنه ، نه ، هیچ وقت فراموش نمی شه ؟ پارسا : آره... ببین چه جوری داری زیر زبون منومی کشی ... آخه.... چشمان س.... می درخشد... _خوب چطوری منظورمو بگم ..... وقتی از عشق یه تصویر زیبا می سازی و .....بعد اونو قاب کنی و کنج دلت آویزون می کنی وقتی میشینی و ساعت ها مثل یه موسیقی به نغمه های لطیفش گوش می دی. یا با عطر و طراوتش نفس می کشی ....برقی در چشمان پارسا می درخشد . صورتش برافروخته :و وقتی می دونی که زنده بودنت به همه این چیزا بستگی داره چطوری فراموش می شه ، حتی اگه نباشه . زمانی می تونی فراموشش کنی ، که زنده بودنت رو فراموش کنی . اینم قانون زندگیه. نمی دونم دختر بیا بحث و عوض کنیم س...: با اینکه این حرفهارو بارها ازت شنیدم ، اما دوباره شنیدنش یه آرامش خاص بهم میده. سکوت زیبایی که با نیروی عشق هم بازی شده در فضا شناور می شود ابرها حجاب را ازگیسوان خورشید بر می کشند . باران بند می آید و باردیگر در امتداد نگاه س... مناظر اطراف به تصویر کشیده می شوند .
|