شعرناب

شهلا گرگانی شاعر کرمانشاهی

بانو "شهلا گرگانی" شاعر، ترانه‌سرا و نویسنده‌ی کُرد، نهم دی ماه ۱۳۵۹ خورشیدی، در کرمانشاه است.
او در بیست سالگی شعر سرودن را در محضر استاد "مسعود صادقی بروجردی" آغاز و در شب شعرهای کانون ادبی هلال احمر و انجمن ادبی فرانگر و... شرکت داشت.
در آن سال‌ها اشعارش در هفته نامه‌های باختر و آوای کرمانشاه و... به چاپ می‌رسید.
کتاب "آهنگ لاغر" مجموعه اشعار مربوط به سال‌های ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳ اوست که به چاپ و منتشر شده است.
▪︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
فرقی نمی‌کند باد نوازشگر یا باد توفنده
این شگرفی ناب که لمس هر بارش قلبم را متلاطم می‌کند
باد مرا در آغوش می‌گیرد
می‌رقصاند
گم می‌کند
و باز در ناخودآگاه شعری متولد می‌کند.
(۲)
نفس‌های ژنده‌پوش
و صدای برهنگی خنده‌هاشان
از کوچه‌های فهم می‌گذرد
چشمانم را سر می‌کشم
هوا بارانی‌ست
نبضت گیسوانم را تار می‌زند.
(۳)
چشمانت زنی بود
شبیه به آوازی که به شب لم داد
خندیدی
به دیواری که صدایش را
به پنجره‌ی دیوانه می‌فروخت
غروب که از شانه‌هایم افتاد
جهان در کوچه‌ای مردآلود
چادر باد را گم کرد
چشمانت زنی بود...
(۴)
از دهکده‌ی نجیب چشمانش
سواری بر اسب دلهره می‌گذشت
و هیچ نمی‌دانست
که شهوت عمیق رودخانه
روسری احساسش را خواهد برد
اکنون اما
زانوی سکوتش درد می‌کند
و سراب خنده‌هایش
در انعکاس کوهستان جاری‌ست.
(۵)
خنده هایت را
از کدام سطر پاک کرده ای
که حرف در نگاهت گم شده است ؟
از چشم هایم غروب می چکد
گیسوانم کرخ شده
خون به مغز صدایم نمی رسد
دیگر هیچ جاده ای زیبا نیست
وقتی
تمام فصل هایم پیر شده است.
(۶)
سوز سرما
پوست تنهایی‌ام را جیغ می‌کشد
جهان ترک بر می‌دارد
تکه تکه
هزار تکه
و تو خودت را
قطره قطره
در آیینه می‌چکانی
و باز
زندگی
گلوله‌هایش را
در چشم صدایت
خالی می‌کند
دهانم را گم می‌کنم...
باید پناه بگیرم
در پس فریادی بلند
می‌خواهم زنده بمانم.
(۷)
باد اما نمی‌آید...
ورق نمی‌خورد نفس‌هایم
در قفس صدایم
آواز می‌میرد
باد اما نمی‌آید...
نگاه،پرنده، پرنده خط می‌خورد
آزادی از بام می‌افتد
سقوط گیسوانش را می‌دود
باد اما نمی‌آ‌ید...
سطرهای فریاد را
که بلندتر قدم بر می‌دارم
پیراهنم از شعرهای زخمی پر می‌شود
باد اما نمی‌آید...
کدام جاده
سرزمینم را به مرگ نزدیک کرده است
که دیگر باد نمی‌آید
کاش جاده را باد ببرد.
(۸)
شب از کوچه می‌گذرد
کلاغ گیسوانش
باد را به منقار می‌برد
آواز از شاخه‌ی آسمان
سقوط کرده است.
(۹)
در خیالت پناه گرفته‌ام
در پاییز که ادامه‌ی چشم‌های توست
در خانه‌ای
که آفتابش به شعرهایم نمی‌تابد.
...
دست‌هایم را به خودم می‌سپارم و
گیسوانم را به خواب
...
چه کسی باد را از چشم‌هایم
بیدار خواهد کرد؟!
(۱۰)
در چشم‌هایت باد می‌وزد
گیسوی شعرم را پریشان می‌کنم
باران می‌گیرد
واژه‌ها در تنم آب می‌روند
رود می‌شوی
پیراهنت را به آسمان می‌آویزم.
(۱۱)
ماه اتفاق عمیقی‌ست
بر شانه‌های شب
وقتی دریا
چشم‌های تو را گم می‌کند.
بنواز
عطر بودنت را
تا خون نفس‌هایم
بند بیاید
می‌خواهم
همان شعری باشم
که در چشم‌هایت موج می‌زند
و ساحل را
در پیراهنی از آواز
غرق می‌کند.
(۱۲)
دست می‌کشم بر صدایت
ابر آواز
بر تنم می‌بارد
...
کدام فصل در نگاهت گم شده است
که اینگونه باد
حرف گیسوانم را
به یاد نمی‌آورد.
...
کلاغ‌های فردا
بر دیوار حنجره‌ام راه می‌روند
باورم خواب می‌بیند انگار!
باید
عطر پیراهنت را
از تن شعرهایم در بیاورم.
(۱۳)
با من بگو
چگونه باد
پیراهن سپیدت را شعر می‌کند
که اینگونه
پا به پای زندگی
زخم‌های دهانت را دویده‌ای؟!
...
می‌خواهم آوازی بخوانم
و تمام دلتنگی‌ام را
از شعر شانه‌هایت بریزم
با من بگو چگونه؟
می‌خواهم کلاغی را که به چشم‌هایم رسیده است
از سکوت شاخه‌ها بپرانم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)


2