شعرناب

سوران ندار شاعر سلیمانیه‌ای

آقای "سوران ندار" (به کُردی: سۆران نەدار) شاعر, نویسنده‌ و روزنامه‌نگار کُرد، زاده‌ی ۱۵ اوت ۱۹۸۵ میلادی در سلیمانیه است.
از وی کتاب‌های مختلفی در زمینه‌ی شعر و ادبیات و کودکان چاپ و منتشر شده است.
همچنین ایشان سردبیر نشریه‌ی "هلمه‌ت" است.
■□■
(۱)
در برگ‌ریزان، کودکی می‌گرید،
نامش زمستان است!
در یخبندان، صدای پای دختری به گوشم می‌رسد،
نامش بهار است!
در میان گلزارها، صدای بانویی را می‌شنوم،
نامش تابستان است!
در زیر تابش و گرمای شعله‌های آفتاب،
صدای ناله‌های زنی شوهر مرده را می‌شنوم،
نامش پاییز است...
(۲)
لوله‌ی تفنگ‌ها را گلدان خواهم کرد،
خاکسترهای بجای مانده از جنگ‌ها را
برای کودکان سرزمینم
به جوهر تبدیل خواهم کرد،
تا در دفترهایشان مشق کنند.
(۳)
صدای آمدن پاییز می‌آید
براستی چند برگ و گل
از شاخه و شاخسار خواهند افتاد و
به زیر خاک خواهند رفت؟!
(۴)
آسمان را
با موشک‌های کاغذی بچه‌ها هم
غصب خواهد کرد،
جنگ...
(۵)
انفال آمد و
عاشقی را از یاد بردم.
و برگه‌های سپید را با اشک پر کردم...
(۶)
برف که سپید نبود،
انفال به آن سپیدی بخشید!
شب که سیاه نبود!
برادرکشی آن‌را سیاهپوش کرد...
(۷)
شهری نوین بنیان خواهم نهاد
که نه جنگ در آن جای بگیرد
و نه گرسنگی و نه غم...
(۸)
گر به هر سرزمینی گذرت بیافتد،
بوی خاک وطن من،
به مشامت خواهد رسید.
(۹)
همه‌ی عاشقان جهان
حجله‌ی عشق خود را آذین بستند،
فقط من نتوانستم!
چرا که در آن زمان،
مشغول سرودن شعری برای تو بودم.
(۱۰)
از گل سر شاخه‌ی درختان
کینه دارد،
همه‌ی فرمانروایان ستمکار...
(۱۱)
بی‌سواد بودند
تمام عشاق نامدار جهان!
(۱۲)
هر روز
آدمی را به هلاکت می‌کشاند،
زمانه!
(۱۳)
یافتمش!
نه معدن قارچ و دمەلان!*
بر آورده کردم،
رویاهای شیرین کودکان را نه!
رد پایش را گرفتم،
دزد کفش نمازگزاران مسجد را نه!
بلکه قبر گم‌ شده‌ی سربازی را
در آن سوی سه گوشه‌ی جهان!
----------
* دمه‌لان: نوعی قارچ خوراکی که زیر خاک یافت می‌شود.
(۱۴)
زمین و کفش
با همدیگر ازدواج می‌کنند و
فرزندی زیبای روی به دنیا می‌آوردند...
اسمش را، "رد پا" می‌گذارند.
(۱۵)
باد نغمه‌سرایی می‌کند،
مگر این نیست که به رقص درآمده‌اند،
همه‌ی شاخه‌ها...
(۱۶)
اندام تو فرورگاه‌ست و
دل من هم هواپیما!
اما افسوس که فرود آمدنم،
ممنوع است...
(۱۷)
احساس می‌کنم که تو روح منی!
چونکه وقتی تو تنهایم می‌گذاری،
پیکرم می‌میرد!
پس چرا تو هی می‌گویی:
- روح دیده نمی‌شود!
(۱۸)
ابر هم زن است!
مگر نه اینکه زمستان می‌شود،
درد زایمان می‌گیردش و
تگرگ می‌شود...
(۱۹)
کرکوک،
دختر بزرگ کُرد بود!
به زور شوهرش دادند...
(۲۰)
چشمه،
آیینه‌ی توست یا که ماه؟!
که اینچنین،
زیبا و شفاف و تماشایی‌ست...
گردآوری نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
#زانا_کوردستانی


2