شعرناب

غلامعلی رعدی آذرخشی شاعر تبریزی

زنده‌یاد "غلامعلی رعدی آذرخشی" ادیب و شاعر و نویسنده‌ی معاصر ایرانی، فرزند محمدعلی افتخار لشکر، در مهر ۱۲۸۸ خورشیدی در تبریز دیده به جهان گشود.
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان فردوسی در تبریز به پایان برد. در سال ۱۳۰۶ به تهران رفت و به تحصیل در دانشكده حقوق و علوم سیاسی پرداخت. پس از اخذ لیسانس حقوق، در آبان سال ۱۳۱۵ برای ادامه‌ی تحصیل عازم پاریس شد. مدتی نیز در ژنو تحصیل كرد و سرانجام در رشته‌ی حقوق بین‌الملل و ادبیات تطبیقی دكترا گرفت. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۰ در وزارت فرهنگ مشغول كار شد و در سال ۱۳۲۰ مدیریت كتابخانه فنی وزارت فرهنگ و ریاست ادارهٔ كل نگارش را به عهده‌ گرفت. رعدی در امر ایجاد فرهنگستان ایران با محمدعلی فروغی و علی‌اصغر حكمت همكاری كرد و مدتی نیز عهده‌دار ریاست دبیرخانه‌ی فرهنگستان ایران بود.
غلامعلی رعدی آذرخشی در سال ۱۳۲۴ برای شركت در یونسكو نامزد شد و به اتفاق علی‌اصغر حكمت به انگلستان رفت. سپس به نمایندگی ایران در كمیسیون مقدماتی آن سازمان انتخاب و به نیابت ریاست سازمان منصوب شد و پس از یك سال با سمت ریاست هیئت نمایندگی ایران در كنفرانس یونسكو در پاریس شركت كرد و تا سال ۱۳۴۲ با داشتن عنوان وزیرمختاری و بعد سفیركبیری، به سمت نماینده‌ی دائمی ایران در سازمان یونسکو به خدمت اشتغال داشت.
وی در سال ۱۳۴۷ اقدام به تأسیس دانشكده ادبیات دانشگاه ملی کرد. وی مدتی نیز سرپرستی مجله‌ی آموزش و پرورش و ریاست هیئت تحریریه‌ی روزنامه‌ی ایران را بر عهده داشت.
سرانجام او در روز ۱۷ مرداد ۱۳۷۸ در تهران درگذشت.
▪︎کتاب‌شناسی:
- پنج آینه
- جهان‌بینی فردوسی
▪︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
یار باز آمد و غم رفت و دل آرام گرفت
بخت خندید و لبم، از لب او کام گرفت
آن سیه پوش چو از پرده‌ی شب رخ بنمود
جان من روشنی از تیرگی شام گرفت
خواستم راز درون فاش کنم، یار نخواست
نگهی کرد و سخن، شیوه‌ی ابهام گرفت
گفت: دور از لب و کامم، لب و کام تو چه کرد؟
گفتمش: بوسه‌ی تلخی ز لب جام گرفت
گفت: در کوره‌ی هجران، تن و جانت که گداخت؟
گفتم: آن شعله‌ی عشقی که مرا خام گرفت
گفت: در محنت ایام دلت گشت صبور؟
گفتم: این پند هم از گردش ایام گرفت.
(۲)
باز آ و در آیینه‌ی جان جلوه‌گری کن
ما را ز غم هستی بیهوده، بری کن
وین تیره شب حسرت و نومیدی، ما را
از تابش خورشید رخ خود، سپری کن
یا رب! قدم موکب آن سرو روان را
رهوار تر از مرکب باد سحری کن
ای ماه فلک! این ره بی‌فایده بگذار
رو! قافله‌ی ماه مرا راهبری کن
از وصل خود ای گل، ثمری بخش به عمرم
و آسوده‌ام از سرزنش بی‌ثمری کن
ای عشق! چو از خبری با خبری تو
ما را ز کرم، مرد ره بی‌خبری کن
ور عقل کند سرکشی و داعیه داری
زودش ادب از سیلی شوریده سری کن
با اهل هنر، چیرگی بی‌هنران بین
وین سیر عجب در هنر بی‌هنری کن
چون عرصه‌ی تنگت ندهد رخصت پرواز
رو! آرزوی نعمت بی‌بال و پری کن
(رعدی)، ز در عشق مرو بر در دیگر
هشدار و حذر، از خطر در به دری کن.
(۳)
عشق آمد و هنگامه در این خانه برانگیخت
آتشکده‌ها زین دل ویرانه برانگیخت
عشق آمد و از مستی چشمت سخنی گفت
غوغای مرا بر در میخانه برانگیخت
عشق آمد و انگشت به خون دل ما زد
تا نقش گل از پیکر پروانه برانگیخت
عشق آمد و خاموشی دریای خرد دید
طوفان بلا در دل دیوانه برانگیخت
فریاد ز خاموشی‌ات ای سرو سرافراز
کز جان من این نعره‌ی مستانه برانگیخت
یک بوسه نداد آن لب افسونگر و افسوس
کز راز و من و ناز تو افسانه برانگیخت
آشفتگی موی تو بر جان من افکند
هر فتنه کز آن زلف سیه شانه برانگیخت
با موج تهیدست خروشیدم و گفتم
ما را هوس گوهر یک دانه برانگیخت
چون برق چرا خرمن خاصان حرم سوخت؟
آن شعله که نامحرم بیگانه برانگیخت
گردی که زند بوسه بر آیینه‌ی خورشید
از هستی ما بود که جانانه برانگیخت
نازم به شکرخند تو کز خامه‌ی رعدی
این نغمه‌ی پُر شور به شکرانه برانگیخت.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


2