عبدالرضا فریدزاده شاعر بروجردیاستاد "عبدالرضا فریدزاده" دبیر بازنشسته آموزش و پرورش و شاعر لرستانی، زادهی ۱۲ شهریور ماه ۱۳۳۱ خورشیدی، در بروجرد است. ▪سوابق ادبی و اجرایی: - همکاری با برنامه فرهنگ مردم استاد انجوی شیرازی و نشریات توفیق تا ۱۳۵۲ سال توقیف دائم آن - ۱۳۴۷ - اخذ دیپلم، خدمت سربازی در لباس سپاهی دانش و معلمی در روستاهای مهران و ایلام - ۱۳۴۸ - استخدام در آموزش و پرورش بروجرد و تدریس در روستاها - ۱۳۵۰ - تحصیل در انستیتو مربیان هنری ویژه معلمان هنرمند - ۱۳۵۲ - اخراج از انستیتو مربیان هنری به دلایل سیاسی - ۱۳۵۳ - تدریس در دانشگاههای بروجرد - ۱۳۵۴ - ورود به دانشکده هنرهای دراماتیک گرایش بازیگری – کارگردانی تئاتر - نوشتن و کارگردانی نمایشهای خیابانی و صحنهای و اجرا در جنوب شهر تهران با مضامین اجتماعی همزمان با شکلگیری انقلاب، و آموزش بچههای جنوب شهر که امروز چهرههای مطرحاند - ۱۳۵۵ - بازی در نخستین نمایش پس از انقلاب {حروفیه}، مشارکت در راهاندازی حوزه اندیشه و هنر (حوزه هنری فعلی) و فعالیت مجدد در تئاتر شهر، ادامه فعالیت در جنوب شهر و آغاز جدی نمایشنامهنویسی - ۱۳۵۸ - چاپ کتاب فن بیان و نمایشنامه اهل کوفه و تمرکز فعالیت در جنوب شهر و مشارکت در راهاندازی مرکز هنری کانون شهید مفتح - ۱۳۵۹ - بازگشت به بروجرد و فعالیت گسترده اجرایی و آموزش در آنجا و چند شهر اطراف و راهاندازی چند گروه نمایشی با حضور در بسیاری از جشنوارهها و کنگرههای ادبی، باضافهی فعالیتهایی در تهران - ۱۳۶۳ - بازنشستگی و سکونت در تهران و ادامهی فعالیت ادبی و هنری و راه اندازی گروه تئاتر نگاه - ۱۳۸۱ - نویسندگی، کارگردانی، و بازی نمایشهای متعدد در جشنوارههای سراسری و بینالمللی و اجراهای عمومی، و شماری آثار خیابانی، طراح و مشاور کارگردان چند نمایش - منتقد چند جشنواره سراسری و بینالمللی - داور چند جشنواره و چند مسابقه نمایشنامهنویسی و مسابقات ادبی - نویسندگی یک سریال، چند تله تئاترو تله فیلم، آیتمهای پیوسته و ناپیوسته تلویزیونی و شماری نمایشنامه رادیویی - کارگردانی شماری آثار تلویزیونی در شبکههای استانی - بازی در چند سریال و حضورهای رادیویی و تلویزیونی به عنوان منتقد و کارشناس ▪کتابشناسی: - سه مجموعه شعر از جمله «خنجر همیشه قدیمیست» و «مربّعها» - چهار مجموعه نمایشنامه شامل ۳۴ نمایشنامه کوتاه و بلند - خود آموز فن بیان - شش نمایشنامه در مجموعههای مشترک با آثاری از چند نویسنده و... ▪جوایز ادبی و هنری: ▪الف) شعر: - چندین عنوان استانی منجمله عنوان اوّل مسابقات فجر استانی سالهای ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ - عنوان دوّم کشور در مسابقات بزرگ فرهنگی و هنری فجر ۱۳۶۶ - تقدیر از سوی کانون هنرمندان استان تهران - مراسم تجلیل و لوح سپاس از سوی انجمن بینالمللی شعر پریسکه - تقدیرهای متعدّد استانی و منطقهای سالهای متعدد و... ▪ب) تئاتر: - چند عنوان کارگردانی جشنواره های استانی منجمله کارگردانی اوّل در سالهای ۱۳۶۸ ـ ۱۳۸۱ ـ ۱۳۸۲ - عنوان اوّل گریم جشنواره سراسری رامسر ۱۳۶۵ - لوح سپاس کانون ملّی منتقدین تئاتر سال ۱۳۸۱ - جایزه ویژه کارگردانی جشنواره سراسری دانشکدههای کشاورزی کشور - بازیگری اوّل جشنواره منطقهای ۱۳۷۲ - عنوان اوّل طراحی بروشور استانی ۱۳۷۷ - دیپلم افتخار پیشکسوتی تئاتر استان لرستان سالهای ۱۳۸۳ ـ ۱۳۸۴ ـ ۱۳۸۸ - دیپلم افتخار روز جهانی تئاتر به خاطر یک عمر تلاش، از سوی کانون نمایشگران خیابانی خانه تئاتر سالهای ۱۳۸۸ ـ ۱۳۸۹ - چندین کاندیداتوری استانی و منطقهای و کشوری منجمله کاندید طراحی صحنه جشنواره سراسری روستا ۱۳۷۵، کاندید بازیگر برتر جشنواره فجر ۱۳۷۳، و کاندید منتقد برتر سال ۱۳۸۴ - تقدیر شده کتاب سال استانی ۱۳۸۸ - تقدیر شده دوسالانه کشوری کتاب سال مقاومت ۱۳۹۰ - تقدیر شده کتاب فصل کشوری ۱۳۹۱ و... ▪ج) نمایشنامه نویسی: - چندین عنوان استانی منجمله عنوان اوّل نمایشنامه نویسی سالهای ۱۳۶۶ و ۱۳۸۰ - عنوان دوّم مسابقات بزرگ فرهنگی هنری فجر ۱۳۶۳ - عنوان سوّم مسابقات فرهنگی هنری فجر ۱۳۶۴ - برگزیده مسابقه سراسری نمایشنامه نویسی سوره ۱۳۶۸ - عنوان اوّل نمایشنامه نویسی مقام معلّم ۱۳۷۴ - عنوان دوّم نمایشنامه نویس جشنواه تئاتر سراسری “تیرنگ” ۱۳۸۳ - عنوان اوّل نمایشنامه نویسی جشنواره رشد ۱۳۸۴ - عنوان اوّل نمایشنامه نویسی جشنواره سراسری تئاتر دفاع مقدّس ۱۳۸۶ - تقدیر شده مسابقه بینالمللی نمایشنامه نویسی “مشاهیر اسلام” ۱۳۸۸ - جایزه ویژه مسابقه سراسری نمایشنامه نویسی “کلمه” ۱۳۸۸ و... ▪نمونهی شعر لری: (۱) مسلمو نی چشت هه بیصلاته بجوم زیتر بیا دل انگلاته تموم جون مه پلکس د یادت دو چشت سوختمه تش دو ولاته. ▪نمونهی شعر فارسی: (۱) [فیل این شهر] ...لُبّ مطلب: توان کم آوردیم مرگِ یکریز! جان کم آوردیم پُرِ پرواز، با پَرِ پرواز آسمان! آسمان کم آوردیم با شیوع کهولتی نامرد تن و توشِ جوان کم آوردیم در هجوم سَمومِ از صد سمت مثل برگ خزان کم آوردیم حسرت: انبوه و، داغ و ماتم: اوووه وقت شکوِه بیان کم آوردیم سعی کردیم نصفهی پُر را ... نع! خیال و گمان کم آوردیم وسط شرح رنج واماندیم حرف اضافه، دهان کم آوردیم یکهزارم نگفته از غم خویش هم گلو، هم زبان کم آوردیم لرزهها پشتِ لرزه در تن و روح... آی دهشت! تکان کم آوردیم ای دریغا که در شمارش زخم عمر طی شد، زمان کم آوردیم کُپّه کُپّه امیدِ کُشته به خاک گور در روحمان کم آوردیم فصل تکثیرِ «گرگ - آدم - موش» خشم شیر ژیان کم آوردیم فیلِ این شهر _ شهر قصّه _ شدیم ناممان گم، نشان کم آوردیم زیر وزن اهانت و تحقیر گُرده و ساق و ران کم آوردیم شرم بر ما! چه تلخ اندر تلخ پیش چشم جهان کم آوردیم.!! (۲) [فریب عربده زرد] چرا چنین شدهای، درد را نمیفهمی و آنچه با دلمان کرد را نمیفهمی صدای زخمی یک نسل را نمیشنوی غرور له شده فرد را نمیفهمی زبان سرخ و سر سبز میشناسی باز فریب عربده زرد را نمیفهمی درست در وسط کتف اضطراب بشر حضور خنجر خونسرد را نمیفهمی و در میان هیاهوی این همه نامرد حیای حنجره مرد را نمیفهمی چه تیز میروی از پلههای شب پایین و لفظ روشن برگرد را نمیفهمی تو در مقایسه با هرچه آدم بیدرد شرافت سگ ولگرد را نمیفهمی؟. (۳) [تاریخ ما] میانهی گرمی دارد با کوه گشتی در آن بزنی در هر یکی دو گام به کوهی برخورد میکنی به کوه کلّههای پَریده به کوه چشمهای بیحدقه به کوه دمپاییهایی که از کنار چارپایههای افتاده گردآوری شدهاند کوه زبان و نانِ بریده یا ناخنِ کشیده یا یا یا یا یا... تاریخمان به رشتهکوه شبیه است عزیزکم! من خواب دیدهام آن آخر - آخری _ با طرح خالپلنگی _ جنسش ستاره پشم و پیه است. (۴) این روزها هر صبح دخترک همسایه کنار پنجرهشان میآید و معذرت میخواهد از گنجشکان که خورده نانهای سفره غذای دیشباش شدهاند. (۵) دو گور دستهجمعی قوها را توی اتاق خواب شاعری پیدا کردم که زخم بال گنجشکی را میگرید دو بالش پر قو. (۶) میگرید و نگران است شاگرد تیزهوش سوری مهی غلیظ نقشهی وطنش را پوشانده است و هیچ چیز نمیبیند وقت مرور کتاب جغرافی. (۷) [بحث] ببخشید فقط دو دقیقه، خانم! بروم در این قاب کمی گریه کنم _ از میان انگشتان مادر نوازشی صدا زد بغضم را _ بر میگردم بحث آیندهی دخترهامان را پی میگیریم. (۸) [اعطا] پاهایشان نمدپیچ دو سایه نصفه شبی بر در با دو بالِ اعطایی برای کتفهای روح مغمومی که هنوز پنجهی یک پایش در نیامده است از حفرهی خونینی در سینهای جوان. ** پیرزن قبول نه، تُف خواهد کرد بر بالها آرمِ "جهنّم – اِیر" است. (۹) [ستارهها] ستارهها ستارههای مغموم جان به در بُردهگانِ نسلکشی که نورهاشان را تا واپسین سو – سوها گریستهاند در سوگ امیدها و رؤیاها… میشناسمشان! میشناسم ستارههای اقبال مردم را بر دوشهای خال پلنگی!. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|