فصل هجده از کتاب من رئیس خانه انصاف بعد از چند روز فکر کردن به مالکان منطقه نامه نوشت که ان جلگه و کوه پای که به تازگی در تمه حریق قرار گرفته را به چه کسی اجاره نامه برآی گرفتن کتیرا داده اند آنها در جواب به خانه ی انصاف نوشتن به شخصی به نام هرمز که در فلان روستا ساکن است رئیس خانه انصاف تعجب کرد چرا با اینکه هنوز محصول را جمع نکرده است معترض نشده است چند نفر را معمور کرد تا به محل زندگی او بروند و او را بیاورند رئیس خانه انصاف می دانست بویی بدی در این آتش سوزی است ادم ها رفتن و برگشتند خبر آوردکه او در محل زندگی نیست با تعجب گفت چطور نیست از ریس پاسگاه کمک خواست و مشخصات هرمز را دادن مرد سی ساله و قوی حیکل به این نشانه پرس جو کنید و او را پیدا کنید رئیس پاسگاه تا چند روز جسجو کردن امد وبه رئیس خانه انصاف گفت اثری از او نیست رئیس خانه انصاف گفت شما بسیار زحمت کشیده اید از شما تشکر می کنم و بعد به احمد گفت بیا در انبار را باز کن تا رئیس پاسگاه هر چه لازم دارد بردارد بر خود و پاسگاه اما معما هم چنان باقی بود دوباره باید سراغ آن دو جوان عشایر برود همیشه اذوقه چوپان نهای خودش را می داد به یکی ببرد اما اینبارخودش به بهانه آذوقه و یادآوری گله اش به مرذعه رفت از آنجا چون نزدیک بود به ایل عشایر ها هم سر زد گفت من طالب هستم ان دو جوان را ببینم وصحبت کنم انکه ایجا در مرذعه کتیرا کار می کرده را پیدا کنم گفتن آنها به کوه رفتن تا شب بر نمی گردند گفت اشکال ندارد من در چادر شهباز می مانم تا بیان شهباز یکی از چوپانها خودش بود که مقداری دور تر بود شب دوباره به سراغ آنها رفت باید می دانست در اینجا چه گذاشته است بل اخره بعد از تلاش فراوان موفق شد ان دو جوان را ببیند آنها را در چادری خلوت خواندخانواده آنها بسیار خراسان بودند به آنها گفت علت آتش زدن مترع چیست یا راستش را بگین یا شما را به قانون تهویل می دهم آنها ترسیده بودندگفتن از کجا بدانیم که بعد از شنیدن حقیقت ما را تهویل نمی دهید گفت من به پدران شما بین نامه دادم که در برابر آزادی شما پول گرفتم ولی شما و پدرانتان به من دروغ گفت با اینکه این مرتع را شخصی به نام هرمز که از احا لی بوده اجاره کرده و با عین حالی که بیش از یک ما ه تمام در این مترع زحمت کشیده الان هم فرار کرده من باید بدانم علت این کار او چیست حال فکر می کنید شما می توانید به من رودست بزنید به شما قول می دهم بعد از روشن شدن حقیقت به شما کمک هم کنم تا مرتع زیادی در اختیار بگرید گفتن از ما جرمی مرتکب شده باشیم چی گفت قضیه هر چه با شد من به شما قول کمک می دهم بعد ان دو جوان گفتن حقیقت خیلی درد ناک است نباید کسانی در ایل خبر دار شوند چون یک عزای مفصلی در راه است گفت شما کاملا مطمئن باشید باز آن دو جوان گفتن آن مرد که ایجا به کار کتیرا زنی آمده بود یک ادم کثیفی بود ما دو نفر یک روز از کوه پایین می آمدیم که متوجه چیزی شدیم او با دختر رانی که برای چراندن کرپه ها رفته بودن سر آب داشت با یکی از آنها تجاوز می کرد او را تنها دیده بود و گیر اورده بود و او یعنی سو گل به زور از دستش فرار کرد و پیش دختر بس رفت به هم چیزی نگفت که ما از دور او را پاییدیم گذاشتیم دو دختر به چادرها بروند بعد به سراغش رفتیم من با یک سنگ به سرش زدم سر او را شکستم اما فرار کرد اورا دنبال کردیم و گمش کردیم و دیگر در این منطقه ندیدمش فکر می کردیم مرده ااست از مردن ا و هم خبری نشد تا فهمیدیم با فرد دزدی هم پیمان است من چون آن دختر را برای خودم در نظر گرفته بودم نمی توانستم تحمل کنم سوگل بیچاره هم زورش به او نرسیده بود می دانم بی گنا است و ترس هم تمام وجودش را گرفته است من این مرتع را آتش زدم که کسی برای کار به اینجا نیاید و هم کمی راحت باشم گر چه من هنوز می خواهم انتقام بگیرم ادامه دارد
|