شعرناب

چقدر این خانه ها صمیمی بودند

چقدر این خانه ها صمیمی بودند
خوشا به حال نسل ما که این خانه ها را دیده
با این خانه ها و در این خانه ها زندگی کرده
صمیمت نوشیده
سادگی درو کرده
و عاشق شده است
آری در یک کلام
عطر زندگی را می شود در این خانه ها نفس کشد
زیرا
جای جایش طعم شیرین ِ سادگی دارد
کافی است که یک لحظه احساس کنید که تابستان است
هوا هم گرم و شرجی است
و تو دلت می خواهد هندوانه بخوری
حال ابری در آسمان پیدا می شود و باران می آید
خب حتمن می گویید، الان وقت باریدن بود؟
پاسخ می دهم آری
چون هم هوا تلطیف شده است
و هم خاک حیاط را نمناک کرده است
حال تو هستی وُ ایوان خانه با یک قاچ هندوانه
که چاشنی اش بوی ِ نم ِ خاک باران خورده است
تازه، برگهای درختان در این ضیافت می رقصند
چون شاداب تر شدند
و در این رقص ِ اندامشان
نسیمی را به سوی تو روانه می کنند تا نفست باز بشود
حالا فهمیدی چرا باران به موقع آمده است؟
پس لذت ببر از چکه هایی که از لبه های سرپوش خانه می چکد
لذت ببر از ترنم باران
زیرا که زودگذر است
و فقط آمده است تابستان ِ گرمت را بشوید و به تو جان و نفس کشیدن بدهد
پس
یک لحظه نگاه کن به آن پرندگان
و ببین چگونه در باران دوش می گیرند
در این سو چشم شو به گلها
و ببین چگونه
شادابی اش، فضای خانه را عطرافشان کرده است؟
مادربزرگ را ببین که رفته است خیار ِ باران خورده را با گوجه و جعفری و کبار و ‌کاکج، برای سفره ی شام آماده ‌کند
ببین و تماشا کن
شادمانی اردک ها و غازها را
که با هم می خوانند و می رقصند
آری
این نوع خانه ها هر چند امروز نیست
اما در دیروز بسیار بود
با اینکه ساده بود
از صمیمیت سرشار بود
خانه هایی که نسل من، عاشقانه در آن دیده به جهان باز کرد
عاشقانه در آن رشد کرد
و عاشقانه عاشق شد
چون این خانه ها از جنس عشق بودند
بوی عشق را در شب های برهنه در گوش ماه ترانه می شدند
و ستاره ها را عاشق می کردند
آری این خانه ها چون ماه بودند و از سقفشان ستاره ها آویزان بودند
و چنین بود که در شبی مهتابی با یاد همین خانه ها و ایران و گیلان و لنگرودم سرودم
ای ماه من، چرا تو از من دوری
دل بر دگری بستی وُ با او جوری
یک دم نگاه به این دل ِ خوتینم
خونین جگرم، بتاب بر من نوری
در پایان از دوست خوبم آقای داود قاسملویی سپاسگزار هستم که اجازه داده است از آلبومش از این عکس های خاطره انگیز و ماندگار استفاده کنم
احمد پناهنده


1