شعرناب

مجید زمانی اصل شاعر اهوازی

استاد "مجید زمانی‌اصل"، شاعر پیشکسوت و کارمند سابق شهرداری اهواز، معروف به "شاعر پیاده‌رو" و همچنین دست‌فروش معروف کتاب در میدان شهدای اهواز، زاده‌ی سال ۱۳۳۷ خورشیدی است.
او که تحصیلاتش را تا دیپلم به اتمام رسانده بود، رویکردش به شعر را به سال ۱۳۵۵، آغاز کرد و از آن زمان، شعرهایش به صورت پراکنده در بسیاری از نشریات کشور از جمله روزنامه‌های اطلاعات، کیهان، مجله زن روز، اطلاعات جبهه، کیهان فرهنگی، سوره و ماهنامه ادبستان انتشار یافته است و در در برخی از همایش‎های شعر دفاع مقدس شرکت کرده و مورد تقدیر قرار گرفته است، من‌جمله: جایزه‌ی نخستین و سومین جشنواره شعر فجر.
ایشان علاوه بر سرایش شعر، دستی نیز در ترجمه، نقد، بازسرایی و مقالات ادبی دارد که از آن جمله می‌توان از نزارقبانی، احمد مطر، محمود درویش، لورکا، ریتسوس، احمد شاملو، ادنیس، پابلو نرودا، گابریل گارسیا مارکز و… نام برد که وی از آن‌ها و درباره‌ی آنان در مجلات، فصلنامه‌ها و روزنامه‌های گوناگون به چاپ رسانده است.
▪کتاب‌شناسی:
- و عابری به جای من گریست، ۱۳۵۸
- خوابی در آیینه، حوزه هنری، ۱۳۷۵
- میزامیر پیاده‌رو، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی آیات
- من از عشیره سوسن‌هایم
- چکامه‌های ۵۰ سالگی
- شاعر پیاده‌رو
- اشعار وحیانی در اتاق زیرشیروانی
- امضای خورشید بر جلد بلوط، سوره مهر، ۱۳۹۶
و...
▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
نه از بادگیر و نه از بادبان‌ها
و نه از صخره‌های سترگ
نه از هیچ بیشه‌ای جنگلی رودی
درست از درب کافه بیرون آمد
کلاه‌اش را تا پیشانی‌اش
آرام پایین می‌آورد
یقه‌ی پالتواش را باز می‌کند
میان دو گوش‌هاش
سیگاری می‌گیراند
و دود و مه از دهان و منخرین‌اش رها می‌شود
و از من شناسنامه‌ام را طلب می‌کند
و با دندان نیش صفحه‌ی آخر را
پاره می‌کند
و در هوا تف می‌کند؛
همراه با دود و مه‌ای خفیف
و تکه کاغذی از پاکت سیمانی پاره می‌کند
و همین شعر را که من در حال نوشتن آن‌ام
می‌نویسد و بر کف دست‌ام می‌گذارد
و تنها یک جمله‌ی کوتاه می‌گوید و
می‌رود
من عالی‌مقام مرگ‌ام
شاعر!
و مرا رها می‌سازد
در حالی که دراز کشیده‌ام
بر برانکاردی روان
پرستاری به پرستار دیگر می‌گوید:
این فردا صبح ساندویچ می‌شود.
در حالی که تکه شعری در مشت‌ام
از دیدگان مرگ پنهان داشتم
و آن تکه شعر از این قرار است؛
شعر را می‌بازی
به قمار آه‌هات به رویاهات
اگرت که ننهادی پلک‌هات
به محراب
در خواب
به بال فرشته‌ای...
و من زنده مانده‌ام!
(۲)
[مرگ در مه]
از گوش بسته‌ی پنجره شنیدم
و از شکسته‌گی روزنه‌ای شیشه دیدم
به عابری می‌گفت من مسافری از راه دورم
و تک تک نشانی‌های‌ام را
شمرده شمرده، شمرد
نفس‌هاش به سان دود سیگار
از میان شال و یقه‌ی برآمده‌ی پالتواش
مه را فربه‌تر می‌کرد
عابر گفت اتفاقا این پنجره‌ی اتاق اوست
عابر در مه، مه شد
مرگ به پنجره، خیر خیر شد و خندید
صبح‌گاهان از پنجره‌ی گشوده
اندکی نور خورشید، بر چهر مرده تابید.
(۳)
[اجرای مکرر]
به روی چشم، به روی چشم
امرتان را مطاع‌ام
بدین وسیله ابلاغ می‌شود
که برادر شما باد
از این به بعد دیگر نمی‌خواهد
در اجرای مکرر پریشان کردن گیسوان بلند شرکت کند
این بار می‌خواهد از روی کوهی از خواب قرنفل بوزد
و پیشانی‌اش را
به دندانه‌های شانه‌ی چوبی فراموش شده در ایوان
محکم بکوبد
تا قطره‌های خون‌اش
انارهای شکسته‌ی باغچه‌ی شعر لورکا شوند
تا از کژ و مژ او
هی بخندند به هر سو
ابلاغیه را بخوانید
و دیگر خود دانید.
(۴)
ای شفاف، ای عشق!
تو برگزیدی مرا
و من پذیرفتم.
اما چرا نمی‌بینی‌ام
به رغم هزار زخم خزانی که به سینه دارم
رمه‌ی آه‌های آدمیان را
از زنده و مرده
از کنار تربت حافظ شیرازی
تا آخرین کلبه‌ی جهان
با بالاپوشی که از عطار به عاریت گرفته‌ام
به چوپانی می‌برم.
...
چرا نمی‌بینی مرا؟!
(۵)
نمی‌دانم قایق‌ها واژگون بودند در خواب دریا
یا
دریا واژگون بود
در خواب قایق‌ها.
(۶)
تک پای پوشی بهارانه
عروسک در آغوش کودکی مُرده –
در گل‌ و‌ لای سیل
(۷)
فقیرتر از ماه بهاری
در عزلتی دریایی-
روح مادران مُرده!
(۸)
درین باران بهاری
کجا بیتوته کرده‌اند؛-
با عطر آسمانی به بال‌ها پروانه‌ها؟
(۹)
گلتاج‌های باران بهاری
این بار زیبا نبودند؛-
کنار اجساد از سیل
(۱۰)
چه خوب!
بعدِ سیل بهاری-
یکی تکه‌های نان گذاشته برای گنجشک‌ها
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


2