پرویز خائفی شاعر شیرازیزنده یاد "پرویز خائفی" شاعر، نویسنده، محقق و حافظپژوه ایرانی، زادهی ۱۶ آذر ماه ۱۳۱۵ خورشیدی در محلهی دروازه کارون شیراز بود. پرویز خائفی نوه میرزا اسماعیل خائف، شاعر معروف و عالم متبحر شیراز، بود. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رسانید و برای ادامه تحصیل وارد دانشکدهی ادبیات همان شهر شد. پرویز خائفی کار شعر و شاعری را از دوران دبیرستان آغاز کرد و از سال ۱۳۲۹ با مطبوعات نیز همکاری کرده بود. در سال ۱۳۳۰ و در سیل جریانات سیاسی از طرفداران دکتر مصدق گشت و شعر زیر را هم برای وی سرود که بعد از سقوط مصدق به جرم سرودن آن توسط ساواک دستگیر شد. هان ای بزرگمرد! سردار سخت عزم سترگ خلق سردار سختکوش جوانان خشمگین سالی دگر گذشت، رستمی اگر چه ماند ما نیز ماندهایم بر لوح تیرهگون زمان نیز خواندهایم شب جاودانه نیست ره بیکرانه نیست. پس از دریافت لیسانس در رشته زبان و ادبیات فارسی، به تدریس در دبیرستانهای شیراز مشغول و سپس عازم تهران شد. وی دورهی فوق لیسانس را در علوم اجتماعی گذرانید و به سمت مسئول تبلیغات و انتشارات کمیتهی پیکار با بیسوادی منصوب شد. خائفی از آن پس در وزارت فرهنگ و هنر به خدمت پرداخت و چندی ریاست کتابخانهی ملی فارس را عهدهدار بود و در سالهای پایان زندگی ضمن تدریس در دانشگاههای آزاد و پیام نور شیراز و چند شهر استان فارس، سرپرست مرکز حافظشناسی در آرامگاه حافظ بود. وی در ۲۵ شهریور ۱۳۹۸ به علت مشکل تنفسی به بیمارستان نمازی شیراز اعزام شد و ساعت ۱۲ نیمهشب به علت ایست قلبی درگذشت. ▪︎کتابشناسی: - از لحظه تا یقین (شعر) - این خاک طربناک (شعر - برخی منابع این خاک تابناک نوشتهاند) - باز آسمان آبی است (شعر) - بازگشت یادنامه میرزای کاظمی - پند سعدی - حافظ در اوج - حصار (نخستین مجموعه شعرش) - ۱۳۴۲ - مقالهها و مقابلهها - نگاهی به غزل حافظ - آوازهای آویزان - کنار لحظههای عمر - مجمع پریشانی. - کی شعر تر انگیزد - پنج کتاب در یک کتاب - پیرار و پار - یاد و باد - آخرین آغاز و... ▪︎نمونهی شعر: (۱) شکسته بال غریبم، شکسته در خویشم جوار آدمیانم، نشسته در خویشم کجا برم تن تنهاییام؟ گرانباری است چه فایدت؟ پر پرواز بسته در خویشم دیار عالم اگر نهیدشت پرواز است من آن پرندهی خاموش خسته در خویشم عقاب قلهی تنهاییام، به شاخهی اوج ز خاک و خاکی و خواری، گسسته در خویشم چه تلخ میگذرد روزگار مرد! چه تلخ! به روزگار، گرفتار دسته در در خویشم به راستی نتوان زیست بر مدار دروغ اگر چه راست نمایم، شکسته در خویشم. (۲) با تو از دیروز عمر دست در دست آمدم پا ز سر نشناخته، پیرانه سر مست آمدم خاک میرقصد به بوى تو صفاى گام را نقد جان در آستین، اما تهیدست آمدم نازِ چشمت سوختن را سوختم در چشم تو حالى آن آتش که بنشستى و بنشست آمدم چشم من بود و طلوع صبح بالاى تو راست اشک، چون چشم مرا آیینه بشکست آمدم شوق دیدار تو بود و شور آغوش تو بود قصه کوته، باز چون بگسست پیوند آمدم دیرتر از عشق کوبیدم درِ میعاد را دست تو وقتى درِ آن خانه را بست آمدم باده از چشم سیاهت باز نوشم جام جام دستم از گیسوت گیرد، چون سیه مست آمدم سایهى سامان مگیر از عمر من، بىسایه کیست؟ نیستى را در کنار سایهات هست آمدم. (۳) حیاط قدیمی خانه قدیم به پهنایِ جلگهی شیراز بود امروز، اتاق بیحیاط خانهام به وسعت دلتنگی است. (۴) کیف قدیمی مرا بیاور اما هرگز با کنجکاوی آن را باز مکن نامی، نامهای از تو در آن نیست! (۵) اتاقم همچنان هست که بود بوی راکد و قدیمی خودش را دارد دیداری در نهایت و آغاز تو آمدی و هم آنجا نشستی که نشسته بودی (۶) دخترم به شوخی گفت – چند سال عمر میکنی؟ – به اندازهی نخ نخ گیسوان تو بادی شتابناک گیسوانش را برآشفت! گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|