شعرناب

دلتنگ تر از پیش

عجیب نیست؟ اینکه اینقدر نزدیکیم و من هنوز دلتنگم.نگاهت میکنم و باز دلتنگ میشوم گویی باید غرق شوم در تو باید جزوی از تو باشم شاید قلبت ولی نه،دوست دارم چشمت باشم .دوست دارم دریا باشی و خود را بسپارم به امواجت.آب زلال باشی و من قندی که در دلش محو میشوم.و خدا آنقدر هممان بزند که همه ام بشود تو.
در تو تمام شوم در تویی که آغاز آرامشم هستی. چه تولدی ازین زیباتر چه میلادی ازین فرخنده تر؟
میخواهم برایت شعری بنویسم از جنس تمام حرفهایی که هرگز نگفته ام ولی چشمانت نمیگذارند. وقتی آینه میشوی و خورشید در چشمت میرقصد دیگر نمیتوانم بنویسم هیچ واژه ای نمیتواند شرح این همه زیبایی باشد. هیچ غزلی در حد سرودنت نیست.
و من باز هم در دفترم مینویسم خدایا ممنون. باز هم به کشور امن دستانت پناه می اورم و تو دستان مهربان خدایی که این گنجشک سرما زده را زندگی میبخشی.


1