یزدان درویشی شاعر برزولیاستاد "یزدان درویشی" متخلص به "درویش"، شاعر ایرانی زادهی ۶ فروردین ماه ۱۳۵۲ خورشیدی، در شهر کوچک برزول واقع در شهرستان نهاوند در میان خانوادهای اصالتأ دلفانی و اکنون ساکن بروجرد است. وی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در زادگاهش به پایان رساند و در سال ۱۳۶۹ به سفارش پدرش، لباس نظامی بر تن کرد و به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد، و او که اکنون افسر بازنشستهی ارتش است، زمانی به سفارش و مشاورهی شاعر اهل بیت(ع) مرحوم "آغاسی" به شعر و شاعری روی آورد و برخی از سرودههایش مانند مثنوی «جوابیهای به مدعیان خلیج همیشه فارس» و مثنوی «قرآن مجید» که جوابیهای به "تری جونز"، کشیش مسیحی، در اهانت و آتشزدن قرآن مجید است، از سوی امیرسرتیپ "احمدرضا پوردستان" در محضر رهبر معظم انقلاب قرائت شد و بسیار مورد توجه ایشان قرار گرفت. وی به عنوان دبیر بخش ادب و فرهنگ در پایگاه خبری نشریه نسیم دلفان فعالیت دارد. ▪کتابشناسی: - دیوان درویش [این کتاب را با کمک امیر احمدرضا پوردستان فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، در سال ۱۳۹۱ در تیراژ ۱۰۰۰ نسخه و در ۴۰۰ صفحه به چاپ برساند که مشتمل بر غزلیات، مثنویات و رباعیات میباشد] - خطابه غدیر امام علی(ع) [این کتاب در ۹۵۰ بیت به نظم کشیده شده است] - فرماننامهی امام علی(ع) [این کتاب نامهی امام علی(ع) به مالک اشتر است، که در ۴۵۰ بیت به نظم کشیده است] - دیوان درویشالشعرا [جلد دوم دیوان ایشان است، که تکمیل کننده کتاب اول بوده و در ۴۰۰ صفحه و جلد گالینگور به چاپ رسید] - رزمنامه ارتش [اشعاری برای رشادتهای ارتشیان دلاور در ۱۱۰ صفحه و ۲۰۰۰ بیت و تیراژ ۱۰۰۰ جلد و در بحر شاهنامهای] ▪نمونهی شعر: (۱) امشب ای کوفه تو را ماه شبستانی نیست ساقی تشنه لب و مشربه گردانی نیست کیسه از نان و رطب پر شده لیکن ز غروب دست پر از کرم و دیدهی بارانی نیست به گدایان چه کسی ناله برآرد از دل که ز امشب دگر آن بخشش سلطانی نیست هر شب ای چاه تو را همدم تنهایی بود ز چه امشب دگر آن مونس قرانی نیست گر مقامی بود و مرتبهای بهر بشر جز علی بندهای از بهر مسلمانی نیست بخدا فرق علی فرق جمیغ بسر است که به همتایی او عابد و رهبانی نیست تا علی باشد و آن کیسهی نان در دل شب خوان معروف بشر خوان سلیمانی نیست من بنازم به تو و فزت و ربالکعبه که دوابخش غمت مرهم سیطانی نیست گر بگویم که تو نوحی به غلط این، گفتم زان که دریای تو را مسلخ طوفانی نیست آن زمانی که تو را رحم به قاتل آمد نیک دیدم که جهان جای تو جانانی نیست از خلیل یک تن و آنهم نشدش قربانی شش تنت ذبح خدا و غم قربانی نیست غسل تعمید تو از خون سرت آنگونه است که خدا را نفسی از تو پریشانی نیست برو درویش مکن کبر و حسد هیچ مخواه کین دو در سلک علی شیوهی انسانی نیست. (۲) [چشم خدابینان] گرچه دل، آینهی حُسن رخی پنهان است این همه رنگ و ریا از اثر عصیان است پیش سیمای تو خورشید دل آرامان چند آدمی، گمشده در ظلمت خود حیران است جامهی فخر بُرون باید و دلقی پوشید که تواضع هنر چشم خدابینـان است هر نم اشک که ریزم گُهری باد ز شوق که مرا یاد تو هر لحظه گُهر ریزان است شاهد عالم غیبم خبری داد که دوست خُرم از اهل دل و دیدهی شب خیزان است مژدهی باغ و لب جوی و لب حور چه سود بر من ای دوست که گوشم به لب شیطان است هر چه کردیم بجز حال دل خویش نبود ای مسلمان چه مسلمانی از این بُرهان است گر مقامی طلبی از در توفیق درا که مقام و ره توفیق به درویشان است برو درویش محال است به مقصود رسی گر ز آبادی تو جای دگر ویران است. (۳) [درد تنهائی و غم] گر هواخواه منی، جز من غمخوار مخواه گر مرا یار توئی، یار دگر بار مخواه در به در جز من سرگشتهی دیدار مخواه خلوت خاطرم ار یاد تو غوغا باشد خوشتر از گوشه این معبد پندار مخواه هنر اهل طریقت سخن دانائیست باش آگه که بجز نکتهی اسرار مخواه گر سلیمان شوی و ملک سبایت بخشند از صبا غیر رخ یار پریوار مخواه حاجب میکدهام ای نفس قدسی دوست کمتر از ذرهام و مکنت بسیار مخواه درد تنهائی و غم عمر به پایان آورد چند روزیست مرا، عمر دگر بار مخواه یوسف سدرهنشین حجره نااهلان بست در چنین شهرم و یک عاقل هوشیار مخواه کام درویش ز تلخی فراقت زهر است از دکان دل او شهد شکر بار مخواه. (۴) باز بهار آمده و فروردین، زمزمه نور به چشم یقین باز بهار آمد و دمساز شد، یاد شهیدان من آغاز شد برق چو بر کوه و دمن بر زند، رعد مرا یاد تو میافکند یاد شب حمله و توپخانهها، غرش تانک و دل بیگانهها غرش جنگنده به صحرای سرد، لشگر توفندهای از بالگرد نم نم باران همه اشک دل است، یاد شهیدان به دل عاقل است که ای دل غم دیده به خسران شدی، بیخبر از خون شهیدان شدی در دل صحرا و به میدان مین، قامت روییده آلاله بین... (۵) الا ای خردمند شهر و دیار، مبادا فریبت دهد روزگار که این چرخ گردون حریف دل است، تو از نور یزدان ورا از گل است تو از نور یزدان چرا آدمی، بکوش از پری بگذرانی دمی چو دشمن ببست راه تک در جنوب، نبود راه حمله به پیکار خوب همه دشت و صحرا ز لشکر هزار، پر از تانک و توپ و پیاده سوار چنان بُد زمین غرق دریای مین، نبود جای پایی به خاک زمین... گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|