شعرناب

شب یلدا بود....

دیشب شب یلدا بود .
سخت است تبریک گفتن این شب چه بسا بودند آدمهای که بجای انار قرمز
خوردند خون و دل چه آدمهایی که بجای دیدن پسته ی خندان دیدند گریه فرزندانًً چه پدرانی که بجای سفره رنگی رنگ به رنگ شد صورتشان از شرمندگی چه مادرانی که با شکم گرسنه خوابیدند تا جگر گوششان طعم گرسنگی را نچشد چه کودکانی که در حسرت زیبایی این شب ماندند..
درست است این شب یک دقیقه بلند بود اما در همین یک دقیقه بودند آدمهایی که یک دقیقه بیشتر گرسنه ماندند..
دیشب یلدا بود خیلی از آدمها سفره هایشان پر بود اما افرادی هم بودند که سفره آنها خالی تر از شب‌های دیگر بود مادری با پسر کوچکش برای خرید آمد اما پولش کم بود و نگاه فرزند پر از برق که میتواند امشب بخورد چیزهای خوب مادر در فکر کم کردن آن چیزهای کم بود جیبش خالی تر از خالی بود فرشته ای آمد با اشاره به فروشنده گفت حسابش با من یک مرغ هم بزار برایش فروشنده گفت خانم حساب شد بفرمایید . آن زن ناجی که به او کمک کرد تا شرمنده نباشد را ندید اما من لبخند کودک و چشمهای اشکی آن خانم دیدم دیدم که همان مرد فرشته ای که کمک کرد با لبخند رضایت نگاه میکرد
کودک و مادرش رفتند آن مرد حساب کرد رفت اما انسانیتش در یاد من ماند و می ماند کاش همه ی ما مانند آن مرد یلدا را جشن بگیریم با مردمی که نیاز دارند حداقل یک شب شب خوب داشته باشند ..
کاش حواسمان به دیگران هم باشد ...
خواستم از همین جا از آن ناجی یلدا تشکر کنم ...
یلدایتان مبارک ...
دلدار ثانی ✏️🖤


2