««*بی پروا وارونگی*»»عرشیا..دلتنگ از آزادی بگو ازكودکانه ای در جمع دوستی و آشنایی در فصل پاییزآغاز مهر میگفتی سیا...یادی گر هست حسرت و دست یافتنی تا خاک میره در امروزمان از گذشت ۱۳ سالگی نرسیدن عرشیا و سیا پس از سکوت مبهم خیره بر هم چ ها نادر رسید ...چرا مرگ ما را هم آغوش نمیگیرد... اینم اندوه و دشمن شاد حاصل فرسودن بی پروا از مرگ شب جستن سیا.... نگو به نادر نگو اونم کم غصه داره ترانه های باسوز ناله ام آواز دکلمه تاکی عرشیا .... سیا بنویس پایان ها و گرفتاری ها.....ً
|