سید صادق خاموشی شاعر اسلام آبادیآقای "سید صادق خاموشی" فرزند "سید خداداد خاموشی"، زادهی اسفند ماه ۱۳۶۹ خورشیدی، در شهرستان اسلامآباد غرب است. ایشان تا مقطع دیپلم (صنایع شیمیایی) درس خواند و بعد راهی خدمت سربازی شد. ایشان همسر بانو "مریم رضایی"، از بانوان شاعر اسلامآبادیست و حاصل ازدواجشان، پسری به نام رضا است. ایشان از کودکی به داستاننویسی علاقهی بسیاری داشت، اما در دوران دبیرستان به شعر علاقمند شد، و اکنون بیش از یک دهه میشود که شعر را تخصصی دنبال میکنند، که حاصل این تلاشهای چندین ساله، چاپ چهار کتاب با عنوانهای زیر است: - مجموعه شعر حماسهی حسینی - مجموعه شعر ابریست هوای ما - مجموعه شعر رجعت آفتاب (مشترک با همسرشان) - آرایههای ادبی به زبان ساده (مشترک با همسرشان) ▪جوایز و افتخارات: ایشان تاکنون موفق به کسب ۲۰ مقام کشوری و استانی در زمینهی شعر شدهاند، منجمله چهار عنوان کشوری در زمینهی مشاعره و حضور در برنامهی تلویزیونی مشاعرهی شبکهی آموزش با اجرای دکتر "اسماعیل آذر" و... - برگزیدهی مشاعرهی ملی کتاب، تهران سال ۱۴۰۰ - برگزیدهی مشاعرهی ملی رضوی، تهران سال ۱۴۰۰ - برگزیدهی جشنوارهی استانی دوبیتیسرایی امام مهربان، استان کرمانشاه ۱۴۰۰ - مقام اول مسابقهی کشوری شعر عید فطر، اصفهان ۱۴۰۰ - برگزیدهی جشنوارهی استانی رضوی، کرمانشاه ۱۴٠۱ - مقام دوم جشنوارهی استانی آسیبهای اجتماعی کرمانشاه ۱۴٠۱ - برگزیدهی مشاعرهی ملی علوی، تهران ۱۴٠۱ - مقام دوم سوگوارهی ملی لب عطشان حسین(ع)، گلستان ۱۴٠۱ - مقام اول جشنواره استانی علمدار، کرمانشاه ۱۴۰۱ - مقام سوم جشنوارهی ملی ذهن زرین، اصفهان ۱۴۰۲ - برگزیده مسابقه سراسری اسم شب صبح است، کرمانشاه ۱۴۰۲ و... ▪نمونهی شعر کردی: (۱) ئههلی قهلهم! بینووسین شیعر و رومانی تازه وه رهزمو وه ههماسه، وه قارهمانی تازه فیردهووسی یه یلی دهووران! ئیمروو وه نوو بینووسین وه رووسهمی مهئاسیر، وه پالهوانی تازه شاعیر! بیخووهن ئرامان شیعری وه نهخلی سهر بهرز وهیه بهیانی مووکهم، وه یه زووانی تازه زانی گوله ایلی زهخمی، وینهی مهسیهی مهریهم وهی خاکی کوونه دانه، دوواره یه گیان تازه؟ وه ژیر خاکی پاکی ئه ووقه ههساره دیری ئیران یه ئاسیمانه یه ئاسیمانی تازه تاریخ و دهرسهگانی دیری وه ئیمه ئیووشی خوردادی تیر نیزیکه وه ئیمته هانی تازه. (۲) سهراسهر بِگهردِم وەیی عاڵهمه رهفیقم یهکیگه ئهویشه خهمه وڵاتِ دڵِ مِن وه بانِ گوسەڵ یه ڕوو قەسرە شیرین یه ڕووژی بهمه ئڕایه شهوه سهردِ مِن بایه سهر شمارینِ ئاسارگانی کهمه دهسِ باخهگانی وه بهر خالیه وه وا پشتِ داریلِمانی خهمه وه سێف و بهشت و گهنم هر وەِتن وهلی زیۆخِ دوزهخ بهشِ ئایهمه وه رهو کوره چوو قایخ عومرمان ههوای ڕووژگارم ههمیشه تهمه. (۳) وه رووژ ئهوهل ئهسیرِ صهد خهم بیمِن بی رووژه خهوهشی وه رهن مُحهرهم بیمِن بی بهش وه بهشت و گهنمی کِریایمِن وه جورم ئیه که ئیمه ئایهم بیمِن. ▪نمونهی شعر فارسی: (۱) با انعکاس روی تو ای آفتاب من بیمعنی است در دل شب، اضطراب من تعظیم جز به خالق رویت مگر رواست؟ ای مردمان چشم تو عالیجناب من حرف از بهشت و وعدهی گندم چه میزنی؟ ای گونههات گندم و چشمت شراب من بشکن طلسم ساحرهی پیر قصه را ای تو پری فرشتهی خواب و کتاب من تکلیف روزگار شبآلود روشن است با انعکاس روی تو ای آفتاب من. (۲) خورشید اگر نمیشدی آیینه تار بود چشم درشت پنجرهها پر غبار بود امروز خانه ثانیهای امنیت نداشت بیم بزرگ آینه از سنگسار بود دیروز اگر تو کاوهی دیگر نمیشدی مغز جوان و پیر همه، سهم مار بود ای سرو! بیرشادت تو باغ سرخ گل امروز زیر چکمهی پاییز، خوار بود ای مرد سبزپوش شقایق نشان شده! تقویم ما بدون شما بیبهار بود. (۳) آنسان که آفتاب سحرخیز میرود ایام تلخ و سرد و شبانگیز میرود تقویمها همیشه ورق میخورند و باز با نوبهار موسم پاییز میرود عشق است شاه فاتح و شیرین روزگار از یاد، ملک و شوکت پرویز میرود آدم به سیب و گندم و فردوس میرسد روزی مترسک از سر جالیز میرود ایام اگرچه زهرتر از زهر شد ولی تلخی نکن عزیز که این نیز میرود. (۴) فردا سر نیزه، سر علم خواهد شد دستان علمدار، قلم خواهد شد هفتاد و دو آیهی شریفه، فردا از دفتر روزگار کم خواهد شد فریاد بلند «یا ابا عبدالله» فریاد همه اهل حرم خواهد شد فردا همهی بهشتیان میگریند از بس به فرشتهها ستم خواهد شد ای وای که قامت بلند زهرا در سوگ پسر، دوباره خم خواهد شد هر شاعر دلسوخته، از عشق شما ای شور بزرگ، محتشم خواهد شد آن دشت که از خون تو خواهد نوشید در باور خلق، محترم خواهد شد سوگند به نام تو حسین زهرا نام تو قسمترین قسم خواهد شد. (۵) بارانیام، اما پناه من! دلم قرص است ای شانههایت تکیهگاه من! دلم قرص است در هر هجوم بادهای وحشی بیرحم ای دستهایت سرپناه من! دلم قرص است ای سرزمین امن من قلب رفیع تو! حالا که سوی توست راه من، دلم قرص است چون آینه هر آینه رخ در رخم باشی لبخندها خواهد شد آه من، دلم قرص است بیمی ندارم از شب بیروزن ابری وقتی که با مهر تو ماه من! دلم قرص است. (۶) نسیم، از دم پاکت سراغ میگیرد نرو که بیتو نفسهای باغ میگیرد تویی که جامهی سبزت پر است از گل سرخ! بهار هر نفس از تو سراغ میگیرد نه از رسانه، که از باغ لالهی تن تو دلم همیشه خبرهای داغ میگیرد طنین بال و پرت ای بلند آوازه! مجال ولوله از جغد و زاغ میگیرد به چشم مردم میهن ستاره شدهای که در سیاهی شبها چراغ میگیرد. (۷) ای که سپهر آینهای از وقار توست خورشید ذرهایست که در سایهسار توست با دستهای باز دعا در غبار و شب صدها هزار پنجره چشم انتظار توست نبضش برای آمدنت تند میزند ساعت که کل ثانیهها بیقرار توست دلمردهام بیا دل من را به نور خویش هستی ببخش و عشق که اعجاز کار توست تا بر کویر لب گل لبخند بشکفد دل بیقرار آمدن نوبهار توست. (۸) اهل ادب بگویید یک داستان تازه از یک حماسهی نو از قهرمان تازه یک شاهنامه باید از نو نوشت امروز با رستم معاصر با هفتخوان تازه کارون و نخلها را باید سرود شاعر! با یک بیان محکم با یک زبان تازه از همت بلند مردان آسمانی اهل قلم بگویید صدها رمان تازه عیسی دمان دوران گلهای نوبهاران با خون خود دمیدند در خاک جان تازه اخترشناس! در خاک از بس ستاره دارد ایران یک آسمان است یک آسمان تازه تاریخ، این معلم، میگوید اینکه داریم خردادهای دیگر با امتحان تازه. (۹) کابوس با من است، و رؤیا نمیشود امشب به روی صبح دری وا نمیشود آیینه در برابر من آه میکشد افسوس روی آینه زیبا نمیشود آواز سر نمیدهد اینجا خروس هم از خواب ناز، شب زدهای پا نمیشود گم شد مسیر روشنی و یک ستاره هم در آسمان مه زده پیدا نمیشود چشم انتطار رجعت خورشید مانده و یلدا برای پنجره فردا نمیشود. (۱۰) همیشه حرف او حرف حساب است زمان پرسشت حاضر جواب است کلامش هر زمانی عالمانه دلش سرشار از اشعار ناب است تمام فکر او بیداری توست نگو که قصههایش بهر خواب است تو را از دست بیرحم سیاهی رهایی میدهد، او آفتاب است رفیقی مصلحت اندیش و داناست برای تو کمال انتخاب است همیشه یار روشنفکرت ای دوست کتاب است و کتاب است و کتاب است. (۱۱) طبع تو رسول و غزلت آیهی تو درند سخنهای گرانمایهی تو خورشید زمانه! مستدام است هنوز بر روی سر شعر و ادب سایه تو. (۱۲) با خویش دوباره سوگ و غم آوردی باز اسلحهات را به حرم آوردی هر چند که دست خادمش خالی بود هنگام نبرد باز کم آوردی. (۱۳) گوشیم، چکار با شب کر داریم خیریم و جدال با خود شر داریم همواره کلام ما فقط «یا علی» است همواره هوای فتح خیبر داریم. (۱۴) خورشید تویی سینهی شب را بشکن این سلطهی دیرینهی شب را بشکن برخیز به شوق یک طلوع دیگر با سنگ تو آیینهی شب را بشکن. (۱۵) قلب زن و مرد و پیر و کودک خون شد چشمان کبود هر عروسک خون شد تصویر و ردیف این رباعی، افسوس با راکت و تیر و بمب و موشک خون شد. گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی
|