وصله پینه های جیبم را عنکبوتها میدوزندچراغ را بستم تا لامپ مغزم روشن شوددر جاده قلبم پیچیدن ممنوع استماهی در تنگ تمرین آزادی میکردکیفم کوک بود ساعت زنگدار را خاموش کردم