مسعود احمدی شاعر کرمانیاستاد زندهیاد "مسعود احمدی"، شاعر و ویراستار ایرانی، در دهم مرداد ۱۳۲۲ خورشیدی، در کرمان دیده به جهان گشود. او در فروردینماه سال ۱۳۹۸ نزدیک منزلش در حین عبور از خیابان تصادف کرد و به خونریزی مغزی دچار شد. او مدتی در خانهاش تحت مراقبت بود و پس از آن، در اواخر سال ۱۳۹۸ به یکی از خانههای سالمندان تهران منتقل شد، و سرانجام شامگاه ۲۳ خرداد ماه ۱۴۰۱ در ۷۸ سالگی، در آسایشگاه بر اثر کهولت سن و نارسایی ریوی فوت شده است. ▪کتابشناسی: - بیست و چهار ساعت (منظومه برای کودکان) - شبنم و گرگ و میش (منظومه برای نوجوانان) - زنی بر درگاه (مجموعه شعر) - روز بارانی - برگریزان و گذرگاه - دونده خسته - قرار ملاقات - صبح در ساک - بر شیب تند عصر - برای بنفشه باید صبر کنی - دو سه ساعت عطر یاس - حرف زیادی (مجموعه مصاحبههای مطبوعاتی) - دو زن (گفتوگو با آیدا سرکیسیان (شاملو) و اقبال اخوان (مشیری)) - دویدن در تنهایی (گزیدهای دوزبانه) - دیگر نبودم مرده بودم و... ▪نمونهی شعر: (۱) [در این گیر و دار] خسته شدهام خسته از اینهمه افتوخیز خیز به جانب مردم با سلاح افترا تحقیر و تکفیر و گیر به ریخت و رختشان به آنچه در خواب و خیالشان حتا زیبایی این پاییز نیز به هدر رفت و از دست صدای باران خشخش برگ بر زمین عطر گنگ خاک در هوا و فرصتِ با هم بودنها در زیر یک چتر مجال تماس دو دست در جیب بارانی یکی از دو نفر درد میکشم خود را به زور که از تو کنده شوم هرچه بیشتر دور در این زمان که صداها را خفه میکنند فریادها را زنده به گور خسته شدهام خسته از اینهمه افتوخیز و خیز به جانب خودم که چرا در این گیر و دار باز دارم عاشق میشوم. (۲) [جنوب جهان] تا به جانب جنوب جهان نگاه نکنی به سوی جهل و خرافه بیکاری گرسنگی و بیماری بیعاری یا حتا به روی آنکه هنوز دم از بشر می زند به خودش تشر باید بی نگاه شوی بی چهره بی شناسنامه و بی نام خدایان فقط تیرهروزان را نمیسازند لشکریان و تیر بارها را فدایی میسازند سرسپرده و اسلحههایی که اندیشه را متلاشی میکنند آرمانها و آرزوها را عشق را. (۳) [نه فقط در آخر…] پرستنده نبودم مرید فرزندی سر به زیر اگر نه تو دوستم نمیداشتی قدم به شعرهام نمیگذاشتی با خودت روبهرو نمیشدی با پدرانت رودررو که چرا همهچیز وارونه است نیست هیچکس و هیچچیز در جای خود باید دلیر میبودم شفاف پیدا در حرفهایی بیلفاف که از جان به بدن میرسیدی میرسیدی به هر دو تا با هم به فهمی از عشق برسیم و به آن حظی که تنها عاشقان میبرند نه فقط در آخر از اول از ساعتها پیش از رفتن به بستر. (۴) [ملاقات حضوری] روسری ابری تیره شد بارانی نمنم آغاز وقتی که زن حباب تنها چراغ آویخته از سقف را با آن پوشاند بذری را هم که در زیر زبان پنهان کرده بود در مُشت مرد کاشت در دم جوانهای پیدا شد شد بوتهای غرقِ در گُل که زن آن را گرفت و بر میز میان دو صندلی گذارد عطر یاس اتاق را پُر کرد وَ زَن آغوش مردی را که پس از سه سال مشمول رأفت شده بود دارای پانزده دقیقه ملاقات حضوری بهتزده بود عصبی و خشمگین اندکی شرمگین او که در اتاقی دیگر همهچیز را زیر نظر داشت. (۵) [حتا به وقت هماغوشی] با این آفتاب مختصر چه کنم که تکهتکه افتاده برتکهیی از سنگفرش اتاق بر گوشه قالیچه بر لبه بعضی از صندلیها / بر نیمی از میز وقتی کسی نیست که به این نوشتهها بیاید / به نانوشتههای این متن تا ببیند چهها تنها ماندهاند / کهها بیکس و این نفسنفس مال مردمیست که سر در زیر بغل میدوند / نمیرسند تا بمیرند با این آفتاب مختصر چه کنم با اینهمه عطر و رنگ در قاب پنجره باز قارقار صدای بال و بریدهیی از آواز درهم پرندهها در این وقت که کسی با کسی نیست / نیست با خودش حتا به وقت هماغوشی گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|