شعرناب

تلخیصی بر کتاب آنجا که زنبق‌ها می‌شکفند

کتاب "آنجا که زنبق‌ها می‌شکفند" رمانی جذاب به قلم "ورا کلیور" و "بیل کلیور" و جزو صد اثر بر‌تر ادبیات کودک و نوجوان در قرن بیستم محسوب می‌شود.
آنجا که زنبق‌ها می‌شکفند (Where the lilies bloom)، در پانزده بخش کوتاه و پیوسته، کتاب برجسته‌ی سال کودکان و نوجوان و نامزد جایزه ملی کتاب ادبیات کودکان آمریکا شده است.
مترجم این اثر ارژمند، "خانم پروین جلوه‌نژاد" می‌باشد و تاکنون سه مرتبه تجدید چاپ شده است.
ماجرای داستان، زندگی چند کودک است که پدر خود را از دست می‌دهند و با مشکلات و سختی‌های زندگانی دست به گریبان می‌شوند.
«مری‌کال» که همراه با پدر، خواهر و برادر‌هایش در کلبه‌ی کوهستانی زندگی می‌کند، در هنگام مرگ پدرش به او قول و اطمینان می‌دهد که بی‌سر و صدا و شب هنگام او را به خاک بسپارد و مرگش را پنهان کند و مانع از ازدواج خواهر بزرگ‌ترش با همسایه‌‌ی ثروتمندشان شود. در ادامه کوشش دختر برای دور کردن «کایزر» همسایه‌ی ثروتمندشان که پدر به او مقروض بوده و جلوگیری از ازدواج او با خواهرش «دولا» را شاهد هستیم.
مواجهه با چهره‌‌ی عریان طبیعت و طنز پنهانی که در سراسر کتاب موج می‌زند، اثری خواندنی و جذاب ساخته است؛ طنزی که در زوایای پنهان خود با رویاهای کودکانه درهم آمیخته می‌شود و به دلیل جذابیت‌هایی که برای این گروه سنی دارد، مطمئنن سبب ارتباط‌گیری بیشتر با آنان می‌شود.
▪•▪
ورا کلیور (Vera Cleaver) و بیل کلیور (Bill Cleaver)، نویسندگان این کتاب زن و شوهری هستند که برای اثربخشی بیشتر با رفتن به کارولینای شمالی، مکانی که فضای داستان در آن شکل می‌گیرد، سعی کرده‌اند تا با رصد دقیق مکان‌ها، تصویری ملموس و دست‌یافتنی را برای مخاطب ایجاد کنند. آن‌ها حتی برای آشنایی بیشتر با نحوه‌‌ی زندگی خانواده‌ها، مدتی را در آنجا زندگی کرده‌اند. راز موفقیت کتاب در سفر نویسندگان آن است.
▪بخش‌هایی از متن کتاب:
(۱)
چرا ممنون افرادی هستی که تو را بنده و اسیر خود کرده‌اند و سال‌ها تو را در بیچارگی نگه داشتند؟ باید از آن‌ها متنفر بود.
(۲)
برای آزادی گاهی خیلی باید پرداخت.
(۳)
برداشتم از گفته‌های ری‌لوتر درباره‌ی مرگ و نیستی این بود که مرگ فراتر از اندیشه و فکر انسان است و شناختی از آن وجود ندارد.
(۴)
صبح روز بعد، پس از صبحانه ماجرای ری‌لوتر را به امادین و دولا گفتم. دولا به آرامی برخورد کرد. فقط کمی آب در گلویش پرید. اما امادین سرش را روی پیراهنم گذاشت و گریست. وقتی خواستم او را آرام کنم، از من دور شد و به حیاط دوید. چوب‌دستی را برداشت، خروس جنگی‌اش را گرفت و مجبورش کرد که تخم کند. او فریاد می‌زد: "تخم بگذار!..."
(۵)
همیشه نتیجه‌ی گناه هر کس به خودش بر می‌گردد.
(۶)
چیزهای خیلی بدتر از فقر هم هست. یکی از آن‌ها نادانی است. اگر نادان نباشی، فقیر هم نخواهی بود.
(۷)
دوستان انسان نعمت‌های خدادادی هستندد.
(۸)
بخشیدن ثروت چیزی بیش‌تر از امضا یک کاغذ است.
(۹)
رفتم تفنگ ساچمه‌ای ری‌لوتر را بردارم تا به شهر بروم و بیمارستانی را که کایزر در آن بستری بود، پیدا کنم. داخل اتاقش شوم و سر او را نشانه بگیرم. تفنگ را برداشتم، کتم را پوشیدم و از خانه بیرون زدم. رمی به سرعت به دنبالم آمد و فریاد زد: «تو خودت گفتی که تفنگ هیچ‌وقت کارها را درست نمی‌کند! اما اگر این حرف تو نبوده، برو! بگذار برای دیوانگی‌ات زندانی‌ات کنند. مهم نیست! ما بدون تو زندگی خوبی خواهیم داشت! مردم شهر می‌آیند و ما را می‌برند و مراقب ما خواهند بود! برو! به شهر برو، کایزر را پیدا کن و بکش! او مستحق چنین کاری است. من نمی‌گویم که مستحق نیست! اما مری‌کال ‌لوتر! یادت باشد که اگر چنین کردی، ما دیگر هیچ‌وقت حرف تو را باور نمی‌کنیم.»
باید به خانه برمی‌گشتم، تفنگ را رها می‌کردم و راه دیگری می‌یافتم. در تمام آن شب تنها و غم‌ زده سعی کردم برای رهایی از آن وضع دشوار فکر کنم تا سقفی بالای سرمان بیابم. چگونه می‌توانستم از تنها خانه‌ای که از زمان کودکی‌ام می‌شناختم، به خانه‌ی دیگری نقل مکان کنم، بدون این‌که کسی بفهمد که ری‌لوتر از پیش ما رفته است.
اگر می‌توانستیم مالک جدیدی بیابیم، بی‌تردید از ما سؤال می‌کرد که پدرمان کجاست؟ و اگر می‌گفتیم خوابیده، می‌گفت که در طول سفر یک آدم خواب را کجا پنهان کرده‌اید؟ و اگر می‌گفتیم بالای کوه مشغول چیدن ریشه است که کاملاً احمقانه بود. چگونه می‌تواند کسی در این زمستان، اطراف کوه ریشه بکند، در حالی که خانواده‌اش منتظر او هستند تا سرپناهی برای آن‌ها بیابد. هیچ‌کس خانه‌اش را به چنین کسی اجاره نمی‌دهد. با این وصف، در حوالی تریال، خانه‌ای برای اجاره نبود. من به فکر یک غار افتادم. شاید بهتر بود که در غار زندگی کنیم.
✍ #لیلا_طیبی (رها)


2