شعرناب

دلنوشته_ داستان _ محیط زیست


دلنوشته_داستان_محیط زیستی
یکی بود یکی نبود
در جنگلی بزرگ و سبز، پرنده‌ای به نام "مرغ عشق" زندگی می‌کرد.مرغ عشق بسیار مهربان و دلسوز بود ، او به همه کمک میکرد و آواز قشنگ و دلربایی داشت ، تمام حیوانات جنگل به مرغ عشق احترام میگذاشتند و او را از صمیم دل دوست داشتند.
روزی مرغ عشق در حال پرواز کردن و آواز خواندن بود که متوجه شد جنگل بیمار شده . درختان سرحال نیستند ، روخانه در حال خشک شدن است ، ماهی ها نگران فردا هستند ، زباله‌ در همه‌جا ریخته شده و حیوانات غمگین ، تصمیم گرفته اند جنگل را ترک کنند و برای همیشه به مکان دیگری مهاجرت نمایند.
مرغ عشق بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت برای نجات جنگل کاری انجام دهد.
او به نزد خرس و گرگ و روباه و یوزپلنگ و سایر دوستانش رفت و بعد از آنکه در خصوص حال وخیم جنگل صحبت کرد از آنها خواست که با او همکاری کنند تا با هم جنگل را نجات دهند. همه قبول کردند از مرغ عشق حمایت کنند تا با همراهی همدیگر محیط زیست را حفظ کنند.
سالها گذشت سالهای پر فراز و نشیب سالهایی پر از خاطرات تلخ و شیرین اما بلاخره با تلاش مرغ عشق و حیوانات ، جنگل دوباره به زیبایی سابق خود بازگشت. مرغ عشق خوشحال بود که توانسته بود جنگل را با همکاری دوستان و سایر حیوانات نجات دهد. او در روز جشن نیکوکاری به همه گفت"ما باید از محیط زیست خود محافظت کنیم. محیط زیست خانه‌ی ماست و ما باید آن را برای نسل‌های آینده حفظ کنیم."
حیوانات هم قول دادند که از محیط زیست خود مراقبت کنند. آنها از آن روز به بعد، هرگز به جنگل آسیب نرساندند و نگذاشتند کسی به جنگل و محیط زیست بی حرمتی کند.
پایان
_
ابوالقاسم کریمی
ورامین
جمعه 26 / آبان / 1402


3