حمید تیموری فرد شاعر نوشهریآقای "حمید تیموریفرد" شاعر مازندرانی، زادهی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در شهرستان نوشهر است. ایشان دانش آموختهی ادبیات و سینما است. ▪کتابشناسی: - کنار همین روزها (مجموعه شعر) - انتشارات وارشوا - ۱۳۸۸ - رهایی در تبعید (مجموعه شعر) - انتشارات سولار - ۱۳۹۹ - خزه بر دار قالی (مجموعه شعر) - انتشارات هرمز - ۱۴۰۱ و... ▪نمونهی شعر: (۱) فعل ما در این نامه لازم است و قیدهای ما عصبانی. بیخبر در این صفحهی کاهی به هم ریختهایم تا دست به دست شویم و من با خندهای که از ما میدزدند ترسیدهام! خبر از دستها نمیرسد به هر کلمه ویرگول وو به هر جمله چند علامت تعجب میدهند و جای مفعول حرف اضافهای به من. حالای این سطر خندهاش گرفته است فاعلی که میداند خبر این شاهنامه خوش نیست. (۲) گران و حاصلخیزم دستم طلا پایم نقره در رگهایم نفت جریان دارد توی چشمم دریاچهی نمک پوست تنم قالی کاشان است. میشود از دهلیزهای قلبم آهن و اورانیوم استخراج کرد از پنهانترین لایههای مغزم مواد عالی. با این همه یکی به این شاعر شرقی بگوید این جهان بیقیمت چرا انسان سوم است؟! (۳) در ایستگاه پلنگ در کمین بیقرار در بیشهی شکار در فرودگاه شاهین در نظاره چنگال چشم چران در سکوی قطار مار تشنهی نیش خمیده به ریل ریاضت در اسکله کوسهی زخمی غرق در عطر گل خون سرگردانیاش را دوره میکند مردی که در اعماق وجودش زنی را گم کرده است. (۴) چگونه با تنهایی و عشق کنار بیایم رودخانهی سرگردانم متلاطم میان ماهی و چنگال خرس. (۵) نگاه تو تحفهی چنگیز بود عشق من سفاهت خوارزمشاه خانه خراب جهانیم تو در غارت و بیرحمی من در حماقتِ خوش باوری. (۶) از برجهای دوقلو بر فراز جهنم و باروت ننوشتم از زانوی زور بر گلوی نفس از ناموس خواهران ایزدی در جهاد نکاح از فغان افغانستان بر سینهی دیوار کودکان معصوم بیمنظور در یمن. ننوشتم از تعبیر آشفتهی هیروشیما در بندر بیروت ساز سوزناک سوریه از دهان درهی زخم فرار خاورمیانه از حدود ترخصِ رنج و آزادی در غسالخانهی سرگردانِ مدیترانه. ننوشتم هیچ ننوشتم تنها از تو مینویسم ای گربهی سیاه بر لبهی شیروانی... از جنگلی که تو شیرش بودهای. (۷) با تنی از نارنج جاروی بالا بلند شهر در آغوش تانگوی تنهایی غبار از پیراهن شب چرک از صورت صبح پاک میکند این رقاصهی رستگار. (۸) مورچه نمیشوم ریزهخوار سفرهی قناعت. زنبور سرباز سنگر ملکه در اردوگاه کار. یا گلهی کفتار اسیر چنگالهای بوران در شبیخون گرسنگی. میخواهم سنجاقکی باشم تنها یک شب و یک روز پروازم را زندگی کنم. (۹) در بیشهی مه و رویا آرام باش بگذار دنیا بیخبر بمیرد من ببر منقرضی هستم که هنوز گلولهها در تعقیبش پوست از تن جنگل میکَنَند. (۱۰) برنویی قدیمی با خشابی پر ضامنی زنگ زده راهی دریا میشود و کهنه توری از سالهای مچاله با عطر کفال و کپور راهی جنگل. هر کدام به صید گمشدهای میروند در دام آلزایمر. (۱۱) رودخانهام به دریا ریخت تا گم شوم از تو و پیدایام کند موج بر اینهمه چین و چروکِ خیس حباب میشوم تا بشکنم دور از تو و پیدایام کند ماهی یونس نیستام اما گمان کنم عیدِ امسال در تُنگِ خانهات پیدا شوم. (۱۲) شیههی چهار نعلِ اسبها در گوشِ باد شنیده نمیشود و ریشهی هیچ درختی به آغوشِ این برهوت اعتماد نمیکند من چرا خانهام را بر گسلِ زلزلهیی بنا کنم که مارمولکی در شکافِ تاریکاش چنان میگرید که انگار اجدادِ هیولایاش همین امروز منقرض شدند. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|