اسماعیل علیپور شاعر ایرانیاستاد "اسماعیل علیپور"، شاعر معاصر، زادهی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، میباشد. ▪کتابشناسی: - به رقص رقص مولوی - ۱۳۸۲ - من ملوان خوابهای خودم هستم - ۱۳۸۸ - به گلهای کاغذی پشت دیوار - ۱۳۹۹ - گلولههای برفی من - ۱۳۹۹ - آن باغ گیلاسی - ۱۳۹۹ - این همه قار از کجا میآید - سه تاییها و... ▪نمونهی شعر: (۱) به هر طرف که بچرخانیاش شمال از باران شمال از باران میگیرد تابستانی که در چشمهایاش و به هر برگ سر از درختانی تازه در آورده که بجنبانیاش خوابی که در این بیهوشیست میگویم کجا رفت در فصلی که در آن برف میپاشم از درخت از اولین پله تا تای پریدن به هر طرف که بچرخانیام چرخ برداشته از این پا به آن پا میشوم. (۲) با هر نسیم چند برگ اضافه میشود به هر سنگ مزار. (۳) نیمی بارانام نیمهای درخت باران که میزند آن نیمهام که تویی در به در چند کلمه میگردم برای تو از پنجره بزرگتر کوتاهتر از دیوار تا به تا بشوند سطرها و در تا ها شب که شد در میزنیم و فرار! خودش را به خواب میزند مرد دارد بازی میکند پشت قیچیها سنگ!. (۴) نفس هوا که باز بشود از لبهای عاشق ما برگ میریزد درختان میگیرند رنگ دل ما بیتوجه به جادهها و در پاییز که میباریم هر درخت که میبینم تو بگو که رنگ از گل داری و بوی از خاک در ادامه این خواب نفس هوا که باز بشود کجای کجای کجا. (۵) کدام فروردین سهم تو بود از درخت چشم که میبندم پلک که میزنم پروانهها میافتند از سبدهای درخت چقدر شب گریسته بودم میان برگها که موج بیفتد روی راه پله و رود را ببینم کنار در و کدام بهار سهم من باشد در زمینهای شور. (۶) تا آب بشوند یخها کمی سکوت بر میدارم و ر یشخندی به رنگ بنفش خاکستری که در من به تولید انبوه رسیده از دم دمای صبحیست بریده بریده از برکهای محزون ای آسمان صبح در رنگ تو خاکستری این درخت را و این شکل پنجره بودن را همینکه سعی کرده بسرایم شکل درد میشود از لبان تو و همین یک قار همین یک قار کافیست تا آن پرنده محزون... (۷) آمدن هیزمها بر سطح آب و نفس کشیدن صبح پس از شبی بلند خزهای که بر سنگها نشسته حکایت از چند زمستان با خود دارد برای گنجشکی که از این شاخه به آن شاخه میرود چه فرق میکند برگشتن برگها بر شاخههای لخت ای زمستان زمستان زمستان چه شکلها که در گلویام گرفتهای. (۸) پریدن از قفس پرندهگان به رقصیدن باران در ساقههای علف اینگونه که از دیدن ابرها پیداست جاری شدن رود با دیدن حتا یک پرنده نیز مجنونی که از دیوارها گذشته از کنار کدام خانه آیا عبور خواهد کرد که سر در هم فرو برده به نجوا چیزی میگویند ابرها پریدن پریدن از قفس پرندهگان و رفتن رفتن تا فرشی که نقشهای روی آن به شکل درخت. (۹) نه درخت نه گنجشک نه آب نه آئینه کجای این صبح میلنگد که شاخکهاش با آنتنهای پارک روبرو برقرار نمیشود یک شاخه سایه یک کلاغ پر یک خودکار سیاه یک عطسه دفتر یکی بیاید این کلاغ را از نک پاییز بگیرد میخواهد قار بکشد تصویر بعدی را در بند بعدی توجه توجه نسیم دست در جیب کدامین خیال نقطه میشود که از خلاصه این پنجره قطرهای گریه صبح میکند. (۱۰) ورودی یک شهر بوی دریا میدهد، یاد زادگاهام. (۱۱) [چه نفسها] دراز به دراز افتاده باشی روزنامهیی باطله رو به پیشانیات رؤیا! - ای مسافرخانهی دور - صورتام را بر تختِ فلزیات پرت کرده در خطهای روی تو غرق شدهام در شبی برفی یا عصری پاییزی که تابستانی بلند بود زندهگی آنگونه هم که میگویند بد نیست بد نیست گاهی هم خودکارِ آبیات را بر میداری گاهی برای درمان لازم است لازم است کمی هم زخم برداری رؤیا! - ای مسافرخانهی نزدیک - چه نفسها که چه نفسها که نکشیدهام در پای این رود. گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی
|