شعرناب

جگری

آذر دختری بود،اگر به خدمت پاییز در می آمد‌ یلدا نارنجی میشد یلدا و آذر باهم دوست بودند دوستی هایی از جنس انار سرخ رنگ اما خون از جگر کسی درنمی آمد جگری رنگی زیبا بود
دو نفر چقدر می‌توانستند خوب باشند و خوب بودن را به دیگران نشان دهند و از آن لذت ببرند آموزش پلیدی کار چندان دشواری نیست کافی ست تصمیم بگیری بسته مهربانی را نگشوده جایی بگذاری و فقط به آن نگاه کنی اما مدام از دیدنش طفره بروی و ترس آشکار خود را پنهان کنی همه نمی‌توانند چشمانشان را ببندند تا تو آرام بگیری وآرامش مثل گوشی بی شارژ وسط دلهره کار نمیکند.
پاییز خود را درگیر این کارها نمیکند ممکن است در درگیری آسیب ببیند خوشش نمی آید کسی پرستار او باشد دست خودش را بیشتر قبول دارد و این خونسردی راه را به آن دو نشان میدهد و پاییز هم همین را میخواهد
فاضله هاشمی بی فاصله


0