شعرناب

مهمونی

«مهمونی»
عشق حسیه که خودت باید یاد بگیری و بفهمی هیشکی نمیاد برات توضیح بده مث اینه که اگه فردا امتحان ریاضی داشته باشی خودت باید عقلت برسه که باید بشینی درس بخونی حتی اگه برا کسی مهم نباشه نمره ات چند میشه
کسی بدش نمیاد عاشق باشه یا یه نمایش بذاره همه ببینند مردم برای دیدن نمایش خوب هم زیاد پول نمیدن اما اگه کاسب باشی در آوردن هزار تومن هم به اندازه ی یه میلیارد لذت داره.
هرچیزی یه لایه بیرونی داره یه لایه درونی دیر یا زود مجبوری لایه ی بیرونی رو کنار بزنی و اگه درون لایه ای وجود نداشته باشه خیلی بد میشه
مثلاً فکر کردین وقتی دارین میرین یه آهنگ باید پلی شه «نرو»……؟
وقتی نمیدونی باید بمونی هیشکی نمیتونه کمکت کنه یه چیزایی رو باید خود بلد باشی و یاد گرفتنی نیست مثلاً وقتی حسین گوشمو می‌کشه و میگه ببخشید نباید بگم دردم گرفت چون ببخشید یعنی میدونم دردت گرفت واگه بخوام کشش بدم محکم تر می‌کشه که جاش بمونه قشنگ شه سخت نیست
مهمونی رفتن بخشی از عشقه اما همه ی لذت عشق مهمونی رفتن نیست باید بتونی شکل عشق و عوض کنی و جذاب بمونه ممکنه کسی بهت نگه هنرمند اما همیشه باید کار خودتو انجام بدی و بهش مسلط باشی مث اعصاب میمونه خیلیا ندارن امااعصاب خوب برای ادامه ی زندگی لازمه
هنوزم دلم خوشی داره
حسی که بهم میگه «حسین»یا نداره بهای عشق من فقط بودنشه
فاضله هاشمی «آرکاداش»


2