توصیف دختری به نام بارانباران که باشی به سیاه و سفید زندگی لبخند میزنی ؛خشک می شوی ، گونه هایت پر می شود از گلهای سرخ ، آن وقت سکوت می کنی و پر می شوی از هزاران حرف نگفته ... برای دستهای بلندت همه چیز بیش از حد نزدیک است ؛ وقتی به جای قدم برداشتن آنها را دراز می کنی ، نمایش بودنشان همه جا را پر می کند . چه آرام قدم بر می داری و چه زیبا سخن می گوی ، شاید به کسی بر نخورد و چشمانت می چرند به دنبال صدها فکر و راه نرفته ؛ باشد که یکی را امتحان کنی نه حالا ... شاید وقتی دیگر
|