شعرناب

جرقه مبهم

بعد از سالها عادت دارم کمی خیال انگیز جرقه مبهم زیستن باشم و کسی ساده لوحانه مرا در چارچوب متاسف خود قراردهد
هرکاری به حکمت نیست
دوست دارم شبیه حماقت کسی مرا دوست داشته باشد
هنوز تکلیفی بر من نیست
گاهی شبیه خدا می خواهم نیکو باشم
وگاهی شبیه کس دیگر کمی شرور
نه نه نگو ، سلانه سلانه فرصتم رادر دست داری
نه نه نگو ،قرار نیست ترس مابین آدم ها باشد
می خواهم کوه ها را همیشه در بعداز ظهر پس انگشتانم بلرزانم
وحشتی نیست ،جای هراسی نیست. آرام آرام لرزیده می شود کوه با ساعت هماهنگانگشتان من
شبیه آهستگی پیشانی ام را به خاک می مالم و می خواهم جای دنجی پیشانی ام را در حرکت کوه ها شبیه نگاه توقیف شده کنم
گاهی سزاور متاسف شدن می شوم به هر صورت خود را پیموده در همیشگیتمی خواهم جهانم را زیرکانه شبیه توهین خنده دار زیر ورو کنم
می دانم فراموشی و تشویش جای احساسم را می گیرد
واصلابه عکس کسی گمان می کند هیچ وقت باور ،فریاد بر نمی آورد که کاج را با کاخ یکی کند
دم از صحبت فرو می بندی چنانچه کودکی تحت تاثیر دستپاچگی خود را در سیطره رویا می رهاند
می شنوی گاهی شبیه متلکی پابرهنه خودرا کمی جدی نشان می دهی
حتم دارم دوباره حالت دیدت را ،نانشان وناشیانه به سمت جنگل وگیاهان در امساک خود شگرف می کنی ،می آوری
مرا به پچپچه خود عادت مده
مرا به پرسش های کسانی که طرد شده اند هیجان انگیز در فکر یک دوست داشتن میاور
مرا محروم کن هرگز نمی خواهم شبیه دروغ صورت وقوع نیافته را پیش از مانوس شدن در ارتباط موثق یک رابطه بیاوری
سرا پا گاهی فرتوت می شوم وگاهی چشم بر بی شرمی نیشخندت می بندم گاهی جلوتر، فوق تحمل می شوی
نه نه شبیه آن نیست گاهی اندوه عظیمی دارد
فرض کن باز می گردم شاید ........
.......................
تقدیم به پارمیدا و آرمیتا و آروشا دختران گلم
بااحترام محمدرضا آزادبخت


1