*پایان یک احساس*همیشه پایان، غم انگیزه و دلگیر... بعضی از پایانها هم زجرآور و کشنده مثل پایان ِ یک احساس... **** باید آب پاکیرو روی دستش میریخت! دست به سر کردن قلب، تاوان سنگینی داشت، دلش نمیخواست اسیرش بشه... دل و به دریا زد و همه چیرو گفت. سقوط احساس کاملا مشهود بود. ولی او استقامت عجیبی نشون میداد. خودشو زده بود به نشنیدن و باز حرفهای صد من یک غاز همیشگیرو میزد. انگار نه انگار که آبی از آب تکون خورده!... _کلاس تیآرایکست چه تایمیه؟ _زبان، ترم چندی؟ _آخر نگفتی کی ببینمت!... هر چقدر بهش میگفت: بابااااااااااااا... این احساس نَره... تو میگی بدوش؟... توی کَتش نمیرفت که نمیرفت. گاهی آنقدر سماجت میدید که فراموش میکرد احساسش ماده نیست و باهاش همراه میشد اما دوباره به همان حالت نَری برمیگشت. چرا وقتی با یکی رابطه احساسی برقرار میکنی و یهو احساس به خط پایان میرسه، دیگه حرفی برای گفتن نمیمونه؟ در حالی که ما با خیلیها بدون داشتن احساس کلی حرف میزنیم... خیلی بیانصافیه... چرا نمیشه کلی دری وری گفت و خندید؟ چرا نمیشه به یه آدم عادی تبدیل بشه که بدون داشتن کوچکترین احساسی باهاش از در و دیوار حرف زد؟ میترسید!... میدونست در یک دُور به سر میبره و هر کاری کنه سرش میآد. اما مگه به وجود اومدن احساس غیرارادی نیست؟ پس دُور این وسط چیکارهست؟ چرا باید تاوان پس میداد؟ بیشتر نگرانیش هم برای همین بود که چهار روز دیگه سر خودش همچین داستانی پیاده بشه... از دست هر چی دَر بریم از دست قانون کائنات بخصوص در مسیر اشتباه، نمیتونیم قِسر در بریم... بالاخره یه جا خِفتمون میکنه... کاری هم نداره غیرارادی عاشق شدیم یا نه... مسیررررررررر، اشتباهه! مسیر اشتباه هم مجازاتهای خاص خودشرو داره... ***** _چشم عقلتو باز میکردی تا مسیرو اشتباه نری... پس نگووووو دُور این وسط چیکارهست؟ تو وسط این احساس چیکار میکردی؟؟ _من؟ من وسط این احساس چیکار میکردم؟؟ به من چه که نههههههههه شلبازی درآورد... اونم نهههههههه رو نشنید... _نههههههههه شل بازی در نیاورد تو ارادهت ضعیف بود _آقاااااا اصلا هر چی... همینی که هست خربزه خوردم پا لرزشم میشینم _بشین!... اونقدر بشین که زیر پات علف سبز شه!... ولی روزی که همچین بلایی سرت اومد، غر نزنیاااااا تا یاد بگیری وقتی میگی نههههه.. سر حرفت بمونی! _یعنی همه چی تقصیر من دیگه؟... _صد در صد... تو مسئول زندگی خودتی! _اینطور که نمیشه من مسئول زندگی خودم باشم ولی کسی که هی نهههههه شنیده اما باز مونده، نباشه.... _ درسته! اونم مسئول زندگی خودشه... _پَ حله دیگه تاوان ماوان سَرش گِرده... _خیلی سر به هوایی!... متاسفم که اینو میگم ولی براساس قانون گریزناپذیر کارما سرش گرد که نیست و برای هر دو رزرو شده عزیزم!... *شاهزاده* پینوشت.. وقتی وجدان، شمشیر را از رو میبندد...🤭😎 و مدام در گوش پچ پچ میکند که.. به حسابت رسیدگی کن، قبل از اینکه به حسابت رسیدگی کنند!...
|