اقبال بنیعامریان شاعر سنقری استاد "اقبال بنیعامریان" متخلص به "شاهد سنقری"، شاعر و فرهنگی بازنشستهی کرمانشاهی، زادهی پنج بهمن ماه ۱۳۳۶ خورشیدی، در شهرستان سنقر است. نخستین شعرش را زمانی که کلاس پنجم ابتدایی بود، سرود و نخستین نمایشنامهاش را کلاس ششم ابتدایی، که آنرا با همکلاسیهایش در کلاس اجرا کرد. ایشان شعر را با غزل و مثنوی آغاز کرد و هم اینک با سه زبان فارسی، ترکی و کردی، در همهی قالبها شعر میسرایند. ▪سوابق ادبی، هنری و فرهنگی: - مدیر کانون فرهنگی تربیتی شهید رجایی سنقر به مدت هفت سال - همکاری با خبرگزاری جمهوری اسلامی - همکاری با صدا و سیما - همکاری با روزنامه اطلاعات به مدت هشت سال - تدریس شعر، تئاتر و قصه نویسی در آموزش و پرورش سنقر - مجری برنامههای فرهنگی - کارگردان، گریمور و بازیگر تئاتر و نمایش و... ▪کتابشناسی: - رقص مرگ برگها (شامل ۱۰۴ غزل) - محراب سنگر (یک مثنوی بلند در رابطه با جبهههای غرب کشور) - یک دنیا عشق در یک روستا (زندگینامهی سردار حجت احمدی، با همکاری سرگرد فریدون احمدی) و... ▪نمونهی شعر: (۱) [خاطره!!!] خرم آن روز که دل، عاشق میخکها بود چشم ما مثل پر و بال چکاوکها بود من و تو روز، سر کوچه به بازی بودیم چشم ما محو تماشای عروسکها بود بوسهها رنگ خدا، طعم صداقت میداد دل ما سبزتر از دامن جلبکها بود شب به امید سحر بودم و همبازیها همهی دلخوشیام بازی پوپکها بود رقص پیراهن گلدار تو در بزم طرب با همآوایی تار و نی و تنبکها بود خانهی مادر و پاشورهی حوض و من و تو حوض ما موج زنان از پر اردکها بود دزدکی دست فشردیم به هم، با بوسه دست من گرد سرت حلقه چو پیچکها بود یاد آن خاطرهها میدهد آزار مرا کاش در چشم همه عصمت کودکها بود کاش برگردی و یکبار دگر با من و تو باز هم کوچه پر از شور وروجکها بود حیف شد، حیف، تو رفتی و دلم بعد از تو شب که میشد بخدا خانهی بختکها بود. (۲) دیرگاهی است که مبهوت و مردد شدهایم از خط قرمز غفلت همگی رد شدهایم! چشم در چشم هم اما پی مچگیری هم بگذارید بگویم که کمی بد شدهایم زخم تردید چنان شاخهی باور پژمرد که در آیین وفا، آنچه نباید شدهایم راه گم کرده و سرگشته و حیران ماندیم آنچه در ذهن کسی هیچ نیاید شدهایم عشق بازیچهی دست هوس ما شده است بس که در کیش محبت همه مرتد شدهایم چه بدی داشت مگر همدل و همسو بودن در تفرق ز چه اینگونه سرآمد شدهایم. (۳) مرد بايد بود در ميدان عشق سر ز پا نشناخت با فرمان عشق مردها در عرصهها رقصيدهاند(!) سر نهاده در خم چوگان عشق يا بيا و بوسه بر خنجر بزن يا برون رو از صف مردان عشق يا كه بگذر همچو "جَوْن" از جان خويش مرد ميدان باش و هم پيمان عشق يا كه عريان پا بنه در عرصهها همچو "عابس" باز در جولان عشق يا كه "حرّ" باش و حقيقت را شناس روی دل بنمای بر ايوان عشق چون "وَهَب" از حجله پا بيرون گذار چهره رنگين كن تو در دامان عشق يا "حسينی(ع)" شو شهادت برگزين يا بگو چون "زينب(س)" از سلطان عشق ورنه در دام "يزيد" افتادهای ره نيابی بر حريم خوان عشق. (۴) پیرم و گل کرده در دل عشق دیرینم هنوز من همان فرهادم و در بند شیرینم هنوز طعم عشق کهنه کی از کام دل بیرون رود تا خیالت می دهد آرام و تسکینم هنوز گر چه دور از تو چو گیسویت پریشان ماندهام در دل شب محو رقص ماه و پروینم هنوز چشم در راهم که شاید باز بر گردی و من غنچهای از گلشن روی تو برچینم هنوز مستم از هرم نفسهای نسیم آسای تو غرق رویای تو با احساس دیرینم هنوز. (۵) با غم دوری و این حال پریشان چه کنم بیتو با طعنهیِ این جمع رقیبان چه کنم ماندهام زار و دل آزرده در این شهر غریب گو که با وسوسهی دخترِ تهران چه کنم. (۶) آسمان در دلِ شب گر چه پُر از پروین است دلِ من در گِرَوِ ماهرخی سیمین است بیستونِ دلِ من هم شده صد چاک از عشق ایل معشوقهام از طائفهیِ شیرین است. (۷) دنیای ما تنگ است و تاریک است و در آن ما مثل مرغی در قفس تنهاترینیم در پشت هر لبخندمان اشکی است پنهان ما که مَلَک بودیم و تبعید زمینیم. (۸) عریان تر از حوا بیا گیسو بر افشان تا شعلهور سازی دلم را شاید که از گلبوسههای تو شبی را احساس مجنون گیرم از آغوش لیلی. (۹) باران میشوم وقتی که صدای قدمهایت آهنگ رفتن دارد. (۱۰) پرواز باید کرد تا شب نشینی ستارگان آنجا که ماه اشک به دامن دارد از تنهایی زمین چقدر تنگ است برای عشق ورزیدن و انسان، عطشناکِ محبت!. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|