شعرناب

دیو و ددِ معلول‌کُش


در کشوری که نه سیستمِ پیش‌نیاز و بنیادینی برایِ احترام به معلولان تعریف شده است، نه دولت معلولان را محترم می‌شمارد، وَ نه برنامه‌‌ٔمدونِ آموزشیبرایِ ارتقایِ سطحِ فکرِ افرادِ جامعه، در برخورد با معلولان در دستورِ کار بوده و هست، حتّیٰ ریزتلاشی از سمتِ اربابِ جراید و اصحابِ رسانه‌‌ برایِ این مهم صورتِ نمی‌گیرد، فاتحهٔ درکِ درست و خردِ جمعی وصحّتِ نگاه‌مندی ملٓت نسبت به معلولان را باید خواند و به اندازهٔ ارزن و به‌قدرِ هیچ نمی‌توان چیزی غیراز دیدِ بیمارگونهٔ قریب به اتّفاقِ مردم در مواجه شدن با معلولان توقع و انتظار داشت!
همین می‌شود که مثلاً شاعرِ کج‌ذهن و خودشیفته و خودسانسور و عوام‌فریبش که مدّعیِ یدک کشیدن آداب وادبِ مهرورزی‌ست،دست در جیبِ خالی‌‌ می‌کند و معرِ مغزِ سرماخورده‌اش را در چند برگ دستمالفین و پشتِ تریبونِ انجمنی حقیقی خوانش، یا در صفحه‌ای مجازی بارگذاری و معلول را چلاق، خانه‌نشین و هزار چیز دیگرخطاب می‌کند و جماعتِ همیشه در صحنه نیزبه بَه‌بَه استاد و چهچه استاد و لایک استاد وسوت و چه خوشگلی، چه ماهی فدات بشوم الهیو، خلاصه به تشویقِ سرریز می‌پردازد و حتّیٰ یکنفر انگشتِ اعتراض فراز و بالا نمی‌برد، چه رسد به اینکه مشتی حوالهٔ دهان یاوه‌گو کند!
خلاصه معلولِ عزیز:
مبادا که از ملّتِ خواب‌رو
بری انتظارِ گلستــــــانِ هو


2