اخبار همایش ادبی_مجازی ۱۴۰۲ سایت ادبی شعر ناب به نام یگانهسرایندهی دیوان آفرینش _ به مناسبت ۲۷ شهریور، روز شعر و ادب پارسی و نیز بزرگداشت استاد شهریار، در شهریورماه ۱۴۰۲، همایش ادبی_مجازی سایت شعر ناب با موضوع این دوبیت از شهریار سخن: گوشزمینبهنالهی من نیست آشنا منطایرشکستهپرِآسمانیم گیرمکهآبودانهدریغمنداشتند چونمیکنندباغمبیهمزبانیم؟ و در لینک زیر برگزار گردید: همایش ادبی_مجازی سایت ادبی شعر ناب _ سپاس بیکران از مدیریت سایت ادبی شعر ناب استاد سید حاج فکری احمدی زاده (ملحق) بزرگوار که این محفل شعرپرور را برای نشر ادب پارسی بهوجودآوردند و سپاس ویژه از ایشان که طبق معمولِ تمام همایشهایی که تاکنون توسط کمترین و یا دیگر دوستان ناب برگزار شده است، با بزرگواری و صبوری تمام، و با کمکهای مادی و معنوی و تشویقی خویش، از پست همایش حمایت فرمودند؛ هیچگونه دخالتی در روند کار، تا اعلام اسامی برندگان نداشتند، الا تشویق و حمایتهای معنوی و مادی و در نهایت، اهدای جوایز به افراد منتخب. _تشکّر از تمام شرکتکنندگان بزرگوار همایش؛ چه عزیزانی که صرفا جهت همراهی با همایش شعری را ارسال نمودند و چه سرورانی که بر اساس موضوع پیشنهادی همایش، نابسرایی فرمودند؛ بهخصوص دکتر سید محمدرضا لاهیجی ارجمند که در راستای همدلی با همایش، بیشترین و بهترین اشعار مرتبط با موضوع همایش را ارسال نمودند و اعلام نمودند که: «اشعارم تنها برای همراهی با همایش بوده است؛ مشترک مسابقه و داوری نیست؛ تازه لطف این گردهمایی باعث شد تا بنده به موشح فرانوشت برسم.» _ سپاس ویژه از سروران بزرگواری که با دقت نظر، اشعار همایش جاری را داوری فرمودند و ذیلا اسمشان بر اساس حروف الفبای نام خانوادگی آنان میآید: _ طاهره حسین زاده (کوهواره) _ عليرضا حكيم _ مجتبی شفیعی (شاهرخ) _ جمیله عجم(بانوی واژه ها) _ مهرداد عزیزیان _ سید هادی محمدی _ سپاس از همهی کاربران ارجمندی که مطابق با دو فراخوان مندرج در پنجرههای سبز صفحهی همایش، در رفراندوم شرکت فرموده، اشعار انتخابی خود را با پیام خصوصی برایم ارسال نمودند. _ و امّا اشعار برتر همایش ادبی_مجازی ۱۴۰۲ شعر ناب، همراه با جوایز آنها، طبق آنچه گذشت: _ شعر اول: «وصلهی ناجور» از علیرضا حاجی پوریباسمنج راوی عشق مطلع شعر مورد نظر: «گوش زمین به نالهی من نیست آشنا» ماندم چرا چنین شده این خاک، دلربا... جایزه: ششماه اشتراک سامانهی ناب. _ شعر دوم: «سکّوی رجعت» از اصغر ناظمی برشی کوتاه از شعر مورد اشاره: راهی به طرب نیست با مرکب افسانه کو اشتیاق دوباره زاده شدن در این زمین درندشت؟ جایزه: سه ماه اشتراک سامانهی ناب. ✍ با توجّه به اینکه تعداد آرای اشعاری چند، بسیار نزدیک به هم بود، با اجازهی مدیر شعرپرور سایت ادبی شعر ناب سید فکری احمدیزاده (ملحق)، سیزده نفر به عنوان رتبهی سوم انتخاب شدند که به هرکدام از برندگان، یک ماه اشتراک سامانهی نابتعلق گرفت. ذیلا اسامی آنان، بهترتیب نام خانوادگیشان همراه با برشی از شعر انتخابی، اعلام میشود: _ محسن ابراهیمی اصل (غریب) چهارپارهی «همین که عشق مرا در جوانیم کشتید...» _ الیاس امیرحسنی «همصحبت غمی از نوجوانیم خیری ندیدم از این دار فانیم...» _ علی باقری خورآبادی «میخوانَمت همیشه اگر چه نخوانیَم تنها تویی امیدِ من و زندگانیَم...» _ فاطمه بهرامی «شهریارا! بعد از تو کسی نسرود...» _ لاله پاشا «من زمین را نالیدهام...» _ مظفر جوینی (شعر صنم جاودانی) «آن یار فـتـنه گـــر ، صــنم جـاودانیـیم چــون می شـــود که ندانــد نشانیـیم...» _ محمد علی رضاپور (یک سروش) «پرنده ای هستم پربسته (_) غم نشین...» _ روح اله سلیمی ناحیه «ماندم براین سودای غم گویا خیالی گم شده...» (و یک شعر ترکی) _ جواد کاظمی نیک «غمی را چه غمی سنگین است شهریارا!» _ مهدی محمدی «وقتی کبوتر از نگاهت رفت از اشک و دانه ریختم بسیار...» _ علی نظری سرمازه، (شعر نقد ناقص) «شهریارا! شعر حالش خوب نیست...» _ وحیدی شیرازی «تنفس هر خاطره در مکعب شهر» _ میثم علی یزدی (آیت) «بی تو آسوده نشد حنجره ام از گلهها شکوه ها می کند از فاصله ها فاصلهها...» *´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨*•~-.¸.....* _ در راستای قدردانی از همهی نابسرایانی که شعری را در صفحهی همایش نگاشتهبودند؛ چه بزرگوارانی که تنها به رسم همدلی، اقدام به ارسال شعر کردهبودند و چه سرورانی که مطابق با موضوع همایش، نابسرایی نمودهبودند، و برای خوانش بیشتر تراوش احساسشان، تمام اشعار ارسالی به صفحهی همایش، بر اساس زمان ارسال، دستهبندی شد؛ بخش نخست آن در لینک زیر بازنشر گردید: نگاهی به اشعار همایش ادبی_مجازی شعر ناب (۱) ذیلا نیز برخی دیگر از اشعار پرشور صفحهی همایش، به اشتراک گذاشته میشود و مابقی نیز در فرصتی دیگر ارسال خواهدگردید. *´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨* 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 من زمین را نالیدهام، من خیال بید مجنون را تاب آوردهام، با صدایی از کوچههای کودکی، در میان قاب خاطرهای از جنس خاک، آویزان بر اندیشهای سپید، چونان آرمیدهام. تنها و صامت، که تیغ سوزان خورشید نیز جانم را نمیخراشد. از همان زمان، به سان اشکی از درون سیبی روییدهام تیغ نور را نیز برتابیدهام از آن روزن، چونان که درخشیدهام لابد از میان خاک و نور و سیب، مردهام منی که صدای کوچهها را نالیدهام چکیدهام از چشم زمین و آسمان را تراویدهام لاله پاشا 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 شهریارا بعد از تو کسی نسرود شعری عاشقانه زیبا نبودند تجمیع غزل ها و ترانه شهریارا به اعتراف من و شاهدان سماوات هرگز نبود شاعری چون تو (در)یگانه شهریارا به بوستان شعر فارسی در کلامت توصیف علی بود عادلانه شهریارا پر کشیدی و اما زیبایی اشعار نمودند تو را جاودانه فاطمه بهرامی تقدیم به محمد حسین بهجت (شهریار) 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 همین که عشق مرا در جوانیم کشتید مرا به جرم جوانی،فقط نمی کشتید بهار زندگیم را که بایدش چون بود چنین به خاک خزانی، نَمور در مشتید همین که میل رهایی ندارم از اینجا امید پر زدنم نیست، از کجا به کجا شکسته بال و پرم را ولی نفهمیدید که روح زخمیِ من پر کشیده از دنیا همین که بغضِ گلو ماندو آخرش جان داد به لطفِ مُهر شما بر لبم یکی نان داد تمام مظهرِ انسانیت در این وادی یکی یکی شد وبرباد، هر چه ایمان داد همین که یک نفسی می رود و می آید صدایِ خسته ی سوهان که عمر می ساید همین که تا دم آخر کسی به نام عشق سخن دگر به میانه نمی برد شاید محسن ابراهیمی اصل (غریب) 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 «تنفس هر خاطره در مکعب شهر...!!!» به وقت صدا کردنش، درون ایوان بود ردیف برجها، برایش مثال زندان بود نگاه سبزِ دلش، به خاکستری محکوم درونِ دلش دورِ دودِ، دردِ دندان بود غروب هوایش گرفته ردّی از تکرار شبیه چاله برفِ… مانده از زمستان بود چه خاطره ها، که با ردیف و قافیه داشت ولی از آن بلندیِ تیره، پریشان بود اگر چه دلش هم، کمی هوای صحرا داشت چمن به سایه های بتن، قرارِ دیوان بود نمی گرفته دو پلکش، از رطوبت دود نگاه ژاله برایش، نگاه حیران بود تنفس هر خاطره، در مکعب شهر چو سرفهی، جانبازی از دفاع دوران بود وحیدی شیرازی، مهر۹۴ 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 غمی را چه غمی سنگین است شهریارا قلب مارا غم انداختی بارفتنت دلهارا به آشوب قلبها را غمگین کاش بودی عاشقانه هایت را بیشتر حیدربابا کجایی کجایی دلهایمان تنگ است توپاک بودی بی ریا ساکت بودی بی صدا آرام بودی خوش اخلاق خواننده بودی خوش صدا دلدار بودی دلنشين دوستدار بودی فراوان حیدربابا عاشق بودی بی کس غمگین رفتی کوه ها تنها شدند در نبود شعر هایت در سرآغاز وجودت همه را شاد بودند اما با رفتنت ذوق را بردی حیدربابا دوست دشمن را دوستداشتی پیر شدی غصه را درخود جوان بودی عاشقی را با شوق حیدربابا کجایی حیدربابا کجایی حیدربابا کجایی............. 🖋جوادکاظمی نیک 🖋 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 چیزی ریز تمیزِ تمیز میگویم: با غیظِ غلیظ گیرم که قطرهای آب دریغ ساکنانِ دلادل بر نیزه مویِ مویه فروهشته چادرشبِ عشق را سوختید فــــــردایِ فُـــــرادیٰ در قعرِ قبرِ قیر چه میکنید؟ گیرم که بر نرگسا خیانت خَرزَهره _ ناپاکفرزندِ هندِ جگرخوار را حمایت همراه سازِ مخالف بی کیِ صداقت دستِ ماهِ یقین قطع در گوشاگوش پنبه عریان بُریدید از قفا سَر سِرالله را با جغرافیایِ فریادِ اناالحق چه _ چهها میکنید؟ گیرم! سه دقیقه بعد... کارگردان: بی کیِ کات شمرخوان: مَرد مُرد مَردم: اشک... همهمه... فردا... غسالخانه عطرِ سیبِ تناتنِ شمرخوان! فردا... تابوت بهدو میدوید قطعهٔ عشق... ردیفِ عشق... باران... باران... باران... باران... ملائک... ملائک... ملائک... فردا... مجلسِ ترحیم پرچم... رختِ سیاه... فردا... وصیتنامه لبباز... فردا... شمرخوان نوشته بود بسم الله الرَّحمن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه! آقا! آقا! آقا! شمرِ گناهکار _ روسیاهت را خریداری؟ فردا... جابهجا از الف تا یا بویِ بهشت میآمد! فردا... شمرخوان *طایرِ شکستهپرِ آسمانی شد* ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سیدمحمدرضالاهیجی ساکوتی.هند ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ التماس دعا 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 علی نظری سرمازه نقد ِناقص شهریارا! شعر حالش خوب نیست شور زاران دو بالش خوب نیست شادی اش را در غمش خوابانده است لا للایی های لالش خوب نیست نبض احساسش زمینی تر شده بغض کالش را تناور کرده اند طبع ترکیبش شَلَم شورابگی حال فالش را مکدر کرده اند روزگارش مملو از پروانگی موجی از بیراهه را طی می کند با هوایی اَنگ آمیزی شده آه های سینه را قی می کند ریشه در آبادیش مسموم شد آسمانش تشنه ی نم گشته است در مسیری رو به چرخآب حیات ابر باران دیده اش کم گشته است از خلیجستان جانش تا خزر غازهایش مرغ مصنوعی شدند شال شادیزارهای شانه اش جملگی اجناس مرجوعی شدند اُردکش از تشنگی جان داده است دانه ای در دام اندامش نبود در بهشتی که بعیدش کرده اند نامه اش را خوانده ام نامش نبود طعممان را با امل تر می کنیم طبعمان را با غزل سر می کنیم «آمدی جانم به قربان ِ ...» تو را مثل جان ِ خویش از بَر می کنیم جز به راه حق نمی کردی خطر اصل را وصلی به عدلش بیشتر نوشداروی تو را نوشیده ایم «بی حبیب خود نمی کردی سفر» مثل نی سرمست از نالیدنی از خطایی خدعه گر خالی شدی می شناسی حضرت حق را به حق با حسین بن علی عالی شدی سِرِّ سوزی در درونت شعله شد کمکمک آتش به جان عشق زد نی لبک ها بر لبت نالیده اند بس نمک بر زخمدان عشق زد با نسیمی پاک خس خس تا کجا؟ عشقتان را نقد ِ ناقص تا کجا؟ بی خیال از بال پرواز و خیال شعر را شرمنده ی حس تا کجا؟ جزء م و بر کُل توکّل می کنم با دو شعر نابتان گُل می کنم لوح لوت آلود دل را با دَمت سبز تر از شهر آمل می کنم صاف و صادق با شقایق تا خدا بخش بر سیب کبودم می شوم باز هم مانند فردایی قشنگ بهتر از هر آنچه بودم می شوم علی نظری سرمازه 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 فاخته: خبری نیست نپرس احوالم رمقی نیست دگر در بالم من همان فاختهی منحوسم بدشگونی بدود دنبالم پر به هر بام کشم سنگی هست گوشهی امن مرا جنگی هست سر به هر شاخه زنم جفتی نیست در عوض جغد بد آهنگی هست من نظر کردهی گورستانم هر که را مرده ببینی آنم قسمتم دانهی در هر دام است مرغ بی لانهی هر طوفانم آسمان پر شده از باز، دگر نبرم لذت پرواز، دگر غیر این جمله که «من آزادم» به چه سازم دل خود ساز، دگر؟ خبری نیست نپرس از دل من که سرشتند غمی با گل من در غم دانه و جفتم همه عمر غیر این داغ نشد حاصل من مهرداد عزیزیان 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 نمیرسد: گُل میکُنم چه سود؟ بهاری نمیرسد بر سرزمین سینه سواری نمیرسد دامی برای صیدِ رخی پهن کرده چَشم صیّاد مُرد و فصل ِ شکاری نمیرسد گویا غریبهها همه محکوم ِ رفتنند بیوقفه میدوند و قراری نمیرسد در باغ شاعرانهی ما نیک بنگرید جز داغ مرگ جفت قناری نمیرسد پشتی خمیده میشود از فرط بیکسی مشتی بلند و شوق ِ شعاری نمیرسد! در انزوای مرد ِ سیه روز، لحظه ها جان میکنند و راه فراری نمیرسد در باوری که سقف ِ سخن چکه میکند دیگر مجال ِ آیِنه کاری نمیرسد محکوم ِ گفتنم چه کنم چون که بر لبم هرگز سکوت ِ قافیه داری نمیرسد مهرداد عزیزیان 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 قلبش پراز شعر بود مغزش پراز عشق تمام وجودش زلال شعر بود عاشقی بود بی ریا عاشق سرسخت شهریارا قلب ما را به کجا بردی دیگر قلبمان نیست آن قلب عاشقی....... عاشقان گمشده کوه شدند تنها تنها تنها شدند غمگین راه تو شدند کجایی حیدربابا........ کجایی حیدربابا؟ کجایی حیدربابا ؟ بی تو قلب عاشق نیست.... بی تو قلم ها از عشق نابود هستند...... حیدربابا کجایی..........؟ خاک با صورت نازت چه کرده..... دستان پرتوانت چه شده..... حیدربابا کجایی.......؟ قلم ها، کتابها، دفترها، جوهرها، شمع ها، منتظرند..... حیدربابا کجایی........؟ 🖋جوادکاظمی نیک 🖋 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 روح اله سلیمی ناحیه وفاسئز گوزلیم ... ای وفاسئز گوزلیم جان سنه قورباندی اینان اولماسان بوردا دا کونلوم سنه حیراندی اینان آیریلیق اولسا مین ئیل گوز گئنه گوزلر یولووی گوزلرین درده سالیب دردیمه درماندی اینان گئزیرم یئر گویی هر گون سنی من آختاریرام دونیاسنسیز من اوچون غم دولی زنداندی اینان یانیرام اوزگه لیقین نان گوزلیم کاش بیلسن بو یئخیلمئش اورگین دونیاسی ویراندی اینان یاشاماخ یاردان اوزاخ. اولماغا بنزیر گوزلیم گئتمیسن اولمه میشم جان بونا پِشماندی اینان شعر؛(روح اله سلیمی ناحیه ) ✍ ای زیبای بی وفای من با تمام بی وفاییهایت باز جان فدایت می کنم؛ گرچه اینجا نباشی اما در قلبم هستی و حیرانت هستم باورم کن اگر هزار سال هم دوری باشد چشم من هنوز در انتظارت به راه است. این درد من از چشمان توست و درمانش نیز با چشمان توست باورکن هر روز زمین و آسمان را (زمین و زمان ) برای یافتنت جستجو می کنم. جهانم بدون تو برایم چون زندانی پر از غم است باور کن ایکاش بدانی می سوزم از بیگانه بودنت یا مال من نبودنت , این قلب زمین خورده دنیایش ویران است باورکن زیبای من زندگی در فراق از یار بیشتر شبیه مرگ است رفته ای و من هنوز نمرده ام وجودم (روانم) از این نمردن پشیمان است باور کن با احترام. روحالله سلیمی ناحیه 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 علی نظری سرمازه درود بیکران چه خوشحالم! اگر که خوب باشم برای خویشتن محبوب باشم درون اینهمه احساس زیبا به یاد منبع مشروب باشم 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 وحیدی شیرازی با تقدیم سلام و تشکری بیش از همیشه: درون پیلهای تنها، به سرشاخی از درختی زمان سر میکنم، نه با امّیدی به پروازی 18:34 - 1401/3/17 ⓥⓐⓗⓘⓓⓘ 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 سید محمدرضا لاهیجی چشمزارِ کمتیراژ دنیا تیتراژِ نگاهت اگر همین چند نامبردارست مسواک نمیزند فرقی لثهٔ فکرم را! سکهٔ دو پهلو لُولُویِ بی پیِ لؤلؤ پهلوبهپهلو گوشاگوشِ خانخاموشت زمینهٔ زمینت به سکوتایِ نالهای نیست آشنا! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #سیدمحمدرضالاهیجی ساکوتی. هنـــــد. دهلینو ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نوشت: فرانوشت *گوش زمین به نالهی من نیست آشنا* 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 سید محمدرضا لاهیجی *گوشِ زمین به نالهٔ من نیست آشنا* حتماً برایِ سمعکِ دنیا خبر بخر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند* امّا کنارِ صائب و بیدل سلامتم 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 جواد کاظمی نیک ناگهان ابرِ سیاه آسمان را جهنم گرد غبار کرد درختان را ازجا بلند کرد کبوتران به دنبال پناهگاه مورچگان به خانه رفتند دراین هیاهوی زندگی اشک های زیبا همه جارا پاک کرد وچه جهانی بانظم جنگ جهانی سوم باد ،باران،دریا،آسمان ......... 🖤جنگ جهانی سوم🖤 شهریورماه ۱۴۰۲ 🖋جواد کاظمی نیک 🖋 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 علی نظری سرمازه ای گیرنده ی دست ! و َ ای دهنده ی مست ! فاصله ی پُستی تا پَستی فقط در گردی ضمّه ای است که می شود به فوتی آن را گُسست به زمینت چسبیده ام هوایم را داشته باش ...پستم را بگیر اما پستم مکن... وعده داری می دهی امروز را فردا چرا !؟» جایگاهت خسته شد با اینهمه بیجا چرا !؟ رأی می خواهی بیا خدمتگزاری خوب باش کرده ای با های و هوو اَی وای و واویلا چرا !؟ حسن ظن دارد به تو گاهی صبا گاهی سحر زیر سر را برده ای با سود ظن بالا چرا !؟ ترسی از دنیا نداری در کنار هستیّت رو به مینو می روی همراه با مینا چرا !؟ «عمر من را مهلت اینجا و آنجای تو نیست» من که با ایماژ درگیر توام ایتا چرا !؟ گفته بودی ریشه ی فقر و ستم را می کَنی ریشه ام را کنده ای با فقر پا بر جا چرا !؟ نیشتان را نوش جانم کرده ای با حرف مفت کام ِ تلخم ترش شد با این همه حلوا چرا !؟ وضع قانون می کنی تا بگذری از روی آن با گرین کارتت از اینجا رفته ای آنجا چرا !؟ در جوانی پا به پای سازتان رقصیده ام پیری ات را بگذرانی با دو جین برنا چرا !؟ تای تو همتای تو بی تای تو تک خورده اند پاتکت را می کنی این روز ها حاشا چرا !؟ گفت ؛ «با دشمن مدارا با رفیقت مرد باش» کرده ای با دشمنت بد جور تا ، با ما چرا !؟ بخت من از گور خوابی رو به کاغذپاره هاست تخت تو آماده شد در بهترین ویلا چرا !؟ چند ماهی مانده به آغاز رأی آوردنت «در شگفتم ! آسمانی می شود دنیا چرا» !؟ لا للا , لا , لا للا , لا , لا للا , لا , لا للا... « اینهمه با بخت خواب آلوده ام لا لا چرا» !؟ علی نظری سرمازه 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 میثم علی یزدی (آیت) بی تو آسوده نشد حنجره ام از گله ها شکوه ها می کند از فاصله ها فاصله ها باز صبح دگر و چشم به در دوخته ام همچو دیروز و پریروز ، پر از ولوله ها خسته ام بس که سراسیمه دویدم بیرون پای احساس، پر از خار، پر از آبله ها شرح ِ دلتنگی ِ تو وزن گرفت از غزلم گم شدی در من و من بین ِ ورق باطله ها در شبم یاد ِ تو می آید و عطر ِ تو عزیز وقت ِ بوئیدن ِ بالشت ِ پَر ِ چلچله ها من به روی گسل ِ خاطره ها میلرزم گریه آوار شده بر دل ازین زلزله ها میثم علی یزدی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 آهِ غزل نیشَش بزن،تو ای غزلِ خط و خالدار زیرا لگد زده به دلم، بختِ کج مدار این را نشان کشید برایِ تو خطِ اشک رویِ مرا سفید کُنِ ای چشمِ نو بهار دریا زدی به دل که من آرام تر شوم؟ باران به آبُ آتشِ او تن زدم ببار در عمقِ اطلسی یِ تو آبی ترین نگاه طوفان سَرک کشیده از آرامِ بی قرار دنباله یِ ستاره یِ تو برقِ خنجرست خورده به پشتِ عاشقِ موهایِ زرنگار بر شانه هایِ بی رمقِ دفترم ببین مشتی شهابِ سردِ قلم را به کولِبار از آسمانِ وعده یِ پوچِ تو بر سرم باریده برف ، برفِ عجیبی به یادگار لب در خیالِ زَمزمی از نامُ ناز شد آن پنجره نَشسته تنَش از غمِ غبار فریاد هم که غرقِ نفس هایِ آخرست وقتی که تاسِ حنجره افتاده رویِ دار سر خوش نشی" عزیز "به آوازِ این دُهل خاکم، کنارِ چشمه یِ نامی یِ یادِ یار دیدی که آهِ نقطه ی"غِینِ "غزل گرفت پائینِ "نونِ " دامنِ تنگِ تو را نگار میثم علی یزدی (آیت) 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 بهترین کار همین است کمی خندیدن میوه ی اشک غمی از رخ زردی چیدن سایه ای بر سر یک غنچه یِ لزران از شوق بی طمع آب به اندام گلی پاشیدن کودکی گشتن و نصف شکلات خود را نصف دنیایِ خودت در دهنی جنبیدن کِرمِ شب تاب ! خدایا چه پیامی دارد ! عمرِ کوتاه سراسر هَمِه اش تابیدن عشق از لحظه یِ برخورد به او شعله گرفت اصطکاک دو نگاهست به وقت دیدن برف در گردنه زانو بزند ای خورشید ! به زمین بوسه دَهی نوبت هَر گردیدن ساحلِ آدمِ نیما که سَرابی نشود با نوایِ دف طوفان زدهای رقصیدن و برای منِ لب تشنه بیاور جامی ! تا دوباره بشوم گرمِ غزل نوشیدن میثم علی یزدی (آیت) 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 وحیدی شیرازی ««« مغربی »»» هوای دلم شمالیست و نگاهم در هوای جنوب و خودم در پشت کوه های مغربی مغلوب... !!! ⓥⓐⓗⓘⓓⓘ فروردین ۹۸ منتشر شده 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 وحیدی شیرازی ««« من کیم؟ »»» من کیم؟ یک مادری، گم کرده طفل خویش را غرقه ی یک دختر زیبای در بی مادری… تشویش را کوه غم ها، در دل دریای شورم آب شد دیده ای… عاشق خورد، خون دل درویش را؟ ⓥⓐⓗⓘⓓⓘ: بداهه ۲۰۱۸/۱۰/۲۵، ۱۶:۲۸ - آبان۱۳۹۷ 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 سید محمدرضا لاهیجی بیتی از یک غزل مربوط به دورانِ کودکی برای جناب سعدی! من از شاعر شدن پرهیز کردم حضرتِ والا ولی نامِ تو آمد چشمِ خیسم حوضِ ماهی شد! 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 مهدی محمدی با سلام و عرض ادب و با تشکر از زحمات شما بانوی فرهیخته، به منظور شرکت در مسابقه: وقتی کبوتر از نگاهت رفت از اشک و دانه ریختم بسیار بی بال پر می زد مرا اندوه در تنگنای هجمه ی دیوار 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 علی نظری سرمازه دارد از دست دل اعصاب بهم می ریزد نبض میخانه ای بی تاب بهم می ریزد تا تو تنهایی من خلوتی از نابودیست خواب یک ماهی بی آب بهم می ریزد... 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ابراهیم آروین به یاد یک دلی، باران بزایید ز تنهابی دلش موجی خراشید «بهگُونه» چون نگاهش، شد سرازیر دلش دریا و آبش شور بارید __ نخستین آدم و اولین باران به تصویر چه حالی داشت وقتی پا بر کرهی خاکی گذاشت ! حال به یاد آرد آدم باران یا باران به یاد آرد آدم ؟ 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ابراهیم آروین دلم اعداد در این دروازهی دل رقم آشوب از این غمسازهی دل چنان اعشار دل ناخوانده کسرَش که تنها ، نمره بیکف لرزهی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ابراهیم آروین دلم از غم پُرِه غرق سرابه سرش خوبی ولی زیرش خرابه به اندوهِ دلم تنهای میگفت دلت چون شد دلم ، تنها جوابه ------- تنهای اولی تنهایی ماست و تنهای دوم یگانگی اوست 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 سید محمدرضا لاهیجی سه بیت از یک قطعه مقفا مردّف گوش/ زمین به/نالهی/من/نیست/ آشنا گیرم که دنیا امتحانش را به غم پس داد زخمِ زمین روحِ جوانش را به غم پس داد ناله نباید کرد از تقدیر زیرا عشق معجونِ مخصوصِ جهانش را به غم پس داد نازکخیالی کم کن و کوتاه کن قصّه آدم فراوان رنگِ جانش را به غم پس داد سیدمحمدرضالاهیجی ساکوتی.هند 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ابراهیم آروین دل من یک گلی از دم نشان بود بَرش باران درونش غم نهان بود بهاران چون کنارش، گفت آرام همین دیروز من دیدم، جوان بود ؟ 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 اصغر ناظمی باسلام به مدیریت محترم سایت شعر ناب جناب استاد احمدی زاده گرامی و سر کار اندیشه مند خانم حکیمی بافقی *) سکوی رجعت راهی به طرب نیست بامرکب افسانه کواشتیاق دوباره زاده شدن در این زمین درندشت در سیلِ بی شمارِ شاهین وکفتر و قمری ؟ ماعطر پونه ی خویشیم مارا زمان داده به تاراج را از عصر خلقتِ آدم وحوا شهد بهشت شهر آسایش ما بود _هنوز در کودکی ، طراوتی باغنیمت باران_ ترفند ذهن ، زورق هلاکت شد دادیم زکف ؛ سکوی رجعت را .... مشعل به دست شوق رسولان .... بود رهانشدیم ما زپنجه ی ظلمات تورات و انجیل ، خورشید بی انکار قرآن ، شفای عاجل بیمار بودا ، صفیر معاهده ی صلح زردهشت آیینه ی نمایش مهتاب ومولانا درخششی فراتر از پندار در روزگارِ روشنگریِ دانش فهم جهان شده تاریک در جاده های وادی ارعاب مرغابیانند ، قربانیان مقصد نزدیک در مسابقات پرازدحام پایمال شهر آسمان شجره ی گمنامی ست باموشک و طیاره و فضاپیما در بن بست ، راهی برای عروج اردکها نیست بیایید ما خواب برهنه را برکنیم ازبستر الفاظ اصغر ناظمی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 سید محمدرضا لاهیجی ۞ اصل! در لابهلایِ فصل و فلسِ ماهیها از دهانِ لیز و لقِ آب در تُنگِ تَنگِ بی رنگ افتاد! سرِ سهراهِ جمهوری در همان بَرخوردِ اوّل میانِ جنگِ دودِ اسپندِ کولی و قضیهٔ صیبِ نیوتن و جدولِ مندلیف و دخترِ گلفروش و چراغِ برزخِ سرخ، با علی کنکوری بُر خورد! درست مثلِ همان آشناییِ بیضویِ جمجمهٔ «جمعه» با «دوشنبه» که در هرات با دیدنِ نامِ «جععه» بر هفتروزگیِ هفته از رویِ بچگی بهاو بَر خورد… ۞ اصل! سوزنش مثلِ سوزنبان قیج قیج گیرکرد میانِ قاچِ هندوانه و اناری که ندارد و سرخیِ سیلیِ صورتحسابِ یلدایی که دارد ۞ اصل! پسرِ ۹ سالهٔ پسپریشب ۱۹ سالهٔ دیروز وَ ۲۹ سالهٔ فرداست که با طولِ موجِ FM ردیف ۹۰واندی مگاهرتز دارد خودِ استخوانیِ بی چرب وچیلیاش را در حیطهٔ حمام زیرِ بوقِ ممتدِ ماشینعروسِ هیدروژن و اکسیژن میشنود ۞ اصل! امشب قبل از رختخواب میمیرد بدونِ اینکه حتّی بداند زیرا… ۞ اصل! با آمبولانس سرچهارراهِ استانبول مابینِ خطوطِ یازده و دوازده ترافیک را زیرگرفته دارد با فرقِ دوغ و دروغ بی فرقِ سر به لطفِ راٰیِ مفعولی میجنگد ۞ اصل! نیم قرنست مُٰردهاش صبح از جا پامیشود به لب و لوچهٔ آویزان و نامیزانِ فرهنگستانِ عدبِ شانسی میخندد وَ باز در قبر غیب میشود ۞ اصل! یک اصل است مثلِ اثل که اصلاً، مثلاً برگ و بارِ درختش غلطِ زیادیِ املاییانشایی ندارد فقط شاعری را سرِکار میگذارد... ــــــــــــــــــــــــ پ ن : صیب : رسیده به چیزی عـدب : بی نقص اثــــل : نوعی از درختِ گز ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سیدمحمدرضالاهیجی ساکوتی.هند ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 سید محمدرضا لاهیجی صبحِ زود از شادآباد میروم! دوبام و دونقطه از مکعبِ دورادورِ خودم دورتر! سرِ چهارراهِ وثوق بهپلنگِ صورتی بَرمیخورم سرِ سبیلاش نقاره میزنم شاید با ترومپت وکلارینت وساکسیفونش کوکِ حالم عوض شود! ناگهان مورچه و مورچهخوار هِرهِر، کِرکِر، بر سندیکا وَ مَردمِ آپاراتچیِ نگاهم میخندند! عصبانی با پایِ پارو به سرماخوردگیِ آنتن گیرِ سهپیچه برفکِ تلویزیون را خاموش خودم را از پریز میکشم! دوجین استخوانم را بغل وَ پَرهایِ بالشتکِ کهنهام را پَرمیدهم! جیرجیرکهایِ تخت جفتجفت با نُتِ سُلِ دیز "جیرجیر" لالایی برایام میخوانند وَ من در آکروباتبازیِ خواب بهدنبالِ لنگهکفشِ سیندرلا میگردم اگرچه دکانِ مغزِ پُراز نبض تنها از لَج، گچ میفروشد وَ تاناکورا ویروسزاست... بگذریم... از هرکجا که شما دلتان میخواهد! البته آقایان، خانمها یادتان نرود اکنون هیچکس از منطقُالتواریخِ سینمارکسِ آبادان بویِ سوختنِ عود دارد،میشنود! وَ الآن، وَ هماینکِ حشو ساعتِ یکِ بامدادِ مورخهٔ یکِ یکِ یک است وَ اینکه من در غارِ هَرایِ لوح همراهِ لوایح و فنجانی هُرا به پیغمبری شعر مبعوث شدم چکنویس شایعهای بیش نیست! راستی! قهوهام دارد سَر میرود لُولُوی سرما مرا خورده است و روحم دارد در جادهٔ رفتن از سُرسُرهٔ قبر سُر میخورد! آقایان خانمها عزیزان لطفاً هیس! بگذارید قهوهای رنگ خاموش و خودجوش بروم ــــــــــــــــــــــ پ ن : ـــــــــــــــــــــــ هَرا : هرات هُرا : هلیـله سیدمحمدرضالاهیجی ساکوتی.هند ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 سید محمدرضا لاهیجی شعر را در غرفهٔ افرادِ نالایق نریز زیرِ دستِ داورِ بی دانش و منطق نریز آدمِ خود باش و هرگز طبقِ تعریفِ غلط لفظ و معنا بر ترازِ ناشرِ فاسق نریز بی مخاطب نقطهبازی کن ولی، امّا، ولی خطِّ خودکارت بهکامٍ کودنِ سارق نریز محضِ خنده پایِ دفتر دردِ دل را کِش بده لقمهٔ آماده رویِ میزِ اهلِ نق نریز چایِ منظوم و سپیدِ استخواندارت اگر دَم کشیده جز برایِ مشفق و عاشق نریز از رباعی تا غزل حلوایِ تر، شیرینعسل واژه در گوشِ کرِ آیینههایِ دق نریز با توأم مانندِ دریا اشتراکِ درِّ اشک جز درونت، اندرونِ دامنِ قایق نریز سیدمحمدرضالاهیجی ساکوتی. هند. دهلینو 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 منیژه قشقایی غزل باران هم آغوشم حبیب ارغوان پوشم می جان ناب خوش نوشم غمت ویران ،زیر باران باتو نم نم بوسه می نوشم مرا در بن بست آغوشت بگیر گم کن همه دنیای من همین یک ذره جا با توست مرا به سکوتی ناب میهمان کردی با لبخندی در عمق نگاهت منیژه. 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 علی نظری سرمازه به نام خدا ...آمدم... آه ِِ من از عمق جان در می زند مست از میخانه بهتر می زند دم به دم با ناله همدم می شود مثل دَم دارد به من سر می زند 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 عليرضا حكيم بوی کلاغ حس میکنم که عاقبت آفت به باغ میرسد بیدار باش باغبان! بوی کلاغ میرسد روباه دم تکیدهای حیله مدام میتَند نوبت به دلربودن از مرغان باغ میرسد فانوس چشم بر نما ، دل از غبار غم بشوی غصّه مدار بعد از این نفت چراغ میرسد گنجشک بال قهوهای! شب مرد و صبح آمده از باغ شاد آرزو ، پایان زاغ میرسد باد بهار میوزد گندم جوانه میزند بلبل ترانهخوان شود ، با صوت داغ می رسد عاشق ننال روز و شب، امّید وصل روشن است هاتف خبر آوردهاست آهوی راغ میرسد علیرضا حکیم 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ابراهیم آروین آمدیم تا وا کنیم این عقدهی بد حال درد تا رسیدیم دود شد هر چی که پختیم در طبق 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 منیژه قشقایی با رفتن جان جان آغاز کنیم با نغمه ی رو ح سخن ساز کنیم نیست دنیا جای عشاق ولی در سرای دگر این مساله را باز کنیم گر نور بدماند ابدی بر دل ما هردو در قالب یک تن پرواز کنیم منیژه 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 محمد علی رضاپور شعر(سروش) 1: پرنده ای هستم پربسته (_) غم نشین همچون شهابی تنها و آتشین افتاده ناگهان، بر غربت زمین مجروح و دلشکسته و بی خانه و غریب محمد علی رضاپور 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 محمد محمدنژاد(آشوب) پاییز اتفاقی ست بی تو در من ((آشوب)) 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 الیاس امیرحسنی هم صحبت غمی از نوجوانیم خیری ندیدم از این دار فانیم بلبل شدم که تو عاشق بدانیم «ز زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم» دیدم شقایقی به لبش خون خفته را آن شاهدی که قتلی حیاتی گفته را مرواریدهای به دامن سفته را «دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم» گفتا برو که نکردی رکوع به عشق باید که آبدیده شوی در تیه عشق هرکس نشد برسد روی کوه عشق «پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم» ما هم شدیم شیفته ی آن مه منیر دادیم جان وتن به ره حضرت امیر اما که مانده ایم شده وقتمان چه دیر «چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژده جرس کاروانیم» درچاه غم فتاده صدا ی تو می کنم هی بال می زنم ندا ی تو می کنم هی التجا به خدای تو می کنم «گوش زمین به ناله من نیست آشنا من طایر شکسته پر آسمانیم» آنان مرا به دیده ی گریان گذاشتند حتی مرا به خانه زندان گماشتند بر دفترم شماتت شیطان نگاشتند «گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند چون میکنند با غم بی همزبانیم» مانیز می رویم تو این قصه را بخوان عمری گذشت و این سر را بدان تا می شود به انتظار کسی نمان «ای لاله بهار جوانی که شد خزان از داغ ماتم تو بهار جوانیم» آخر نشد که بدانیم گل چه بود آخر چرا به خودش عاشقم نمود آتش به ما زد وسوخت تار و پود «گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود برخاستی که بر سر آتش نشانیم» باید دوباره کوچ کنیم ما ازاین دیار باید کرج برویم یا که شهریار الیاس هم که نشد یک رفیق ویار «شمعم گریست زار به بالین که شهریار من نیز چون تو همدم سوز نهانیم» الیاس امیرحسنی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 مظفر جوینی صنم جاودانی آن یار فـتـنه گـــر ، صــنم جـاودانیـیم چــون می شـــود که ندانــد نشانیـیم صیـاد پیشـه ای که بگسترده دام دل غـــافـل بوَد مگـر ز گــذار جـوانیـیم " گوش زمین به ناله ی من نیست آشنا مــن طــایر شــکسـته پَــرِ آسمـانیـیم گیـرم که آب و دانه دریغـم نداشتند چــون می کنند با غـم بــی هـمزبانیـیم" * دارم به زیر خــاکه ی دل آتشی نهـان بس شــورشی به سـر ز بَرِ این نهانیـیم گر شعله ور شود ز فراقش، خدای من داننـد چــه آورد به ســـرِ زندگانیـیم گردم خجل ز دیده ی مستش که بنگرد دندان چو می گزد لبم از ناتوانیـیم دانم که بــی ثمـر بوَد ار دام بگسلنـد جــانم چو بسـته اند بــدان یار جانیـیم * - جناب شهریار / (مظفر جوینی، تهران 17/6/1402) 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق با سلام و عرض ادب خدمت ادیبان و سخنوران گرامی بنده دو غزل را خدمتتان تقدیم می کنم امیدوارم مورد پسندتان واقع شود. وصلهی ناجور « گوش زمین به نالهی من نیست آشنا » ۱ ماندم چرا چنین شده این خاک ، دلربا من بر تَنَش که وصلهی ناجور بودهام هر دم شدم به زلزلهای غرق در عزا یک پَر شکستهام شده پروازم آرزو این کشتیِ شکسته چرا گشته سَرسَرا افتادهام به چاه طلا ، آتشی نصیب این گور ، جام زهرِ جفا کرده است عطا تبعید گشتهام به خطایی من از بهشت رٶیای سیب ، داده عزاهای کربلا بر گِل نشستهام زده آهنگِ ماتمی از کینه داده بر شب تاریک ، پاگشا عمرم تباه شد به تمنّای پوچِ خواب من کِی چشیدهام شَکَری توی این غذا میبالد او چنان به گلستان آتشین قربانیاش نژاد بشر گشته از وبا قلبم دریدهام به درازای خلقتم جلّاد بد زبان شده بازور کدخدا ۱ _ مصرعی از غزل «جرس کاروان» شهریار علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق نمی دانی دلِ ماهی به دریا مانده در مشعر نمی دانی پَرِ پروانه پیشِ شمع بی یاور نمی دانی کنارِ کوثر خرّم شده بیغوله ای قلبم دلم با خنده ها جزغاله در اندر نمی دانی رسیده میوۀ شیرین گل بر سر هوس مرده به نوشین آرزویی نیست در نوبر نمی دانی کنار چشمۀ آبی لبِ تشنه درون آتش دلم پیش گوارا گشته خاکستر نمی دانی به زیر تیغۀ خورشید تن لرزان و خاموشم کنار بازتاب نور بد منظر نمی دانی به درس زندگی هستم قبول رتبۀ اوّل به فرجامم نشستم در ردیف آخر نمی دانی سر ساعت نماز شب به جامِ اشک می نوشم ولی مستی نمی آید شدم کافر نمی دانی سرابِ ترس مستولی و گودالی شد عالمتاب دلِ خوش باورم ویران به یک اخگر نمی دانی علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 علی باقری خورآبادی "بسم اللّه الرحمن الرحیم می خوانَمت همیشه اگر چه نخوانیَم تنها تویی امیدِ من و زندگانیَم دست از طلب نمی کشم ای ماه رویِ من می آیم از پنجره از دَر بِرانیَم امواجِ سهمگینِ بلا می بَرد مرا کی می شود زِ لطف به ساحل رسانیَم تا شعر گویم از دهنم شهد می ریزد بی شک زِ توست عشقم و شیرین زبانیَم خوش گفت شهریارِ سخن دان و خوش سلوک ((من طائرِ شکسته پرِ آسمانیم پروایِ پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نویدِ زندگیِ جاودانیم)) گویند صبر موجبِ فَرَج شود جانا هستم در انتظار بِده مژدگانیَم علی باقری 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
|