سیروس عبدی شاعر دهلرانی آقای "سیروس عبدی" شاعر ایلامی، زادهی ۵ بهمن ۱۳۶۲ خورشیدی، در دهلران است. وی کارشناس مهندسی سیستم و دانشجوی دکترای تخصصی زبان و ادبیات فارسی و مولف کتاب؛ "کلمهها سربازند" (انتشارات سپیده باوران - ۱۳۸۹)؛ برگزیدهی بهترین کتاب سال شعر پایداری (دفاع مقدس) در سال ۱۳۹۰ است. ▪نمونهی شعر فارسی: (۱) تو باید نباشی که غم، شاه باشد و دلهای عالَم، پر از آه باشد و در عمق تنهاییِ خود بنالیم چنان نالههایی که در چاه باشد تو باید نباشی که وقتی بیایی؛ نخستین فدایی، خودِ راه باشد تو باید نباشی که انسان غافل بکوشد بجنگد که آگاه باشد نیازی ندارم به یلدای مویت شبِ با تو خوب است؛ کوتاه باشد به دورت نمیگردم از آب و دانه نخواه از کبوتر که روباه باشد دلم دوست دارد در اندوه عشقت که بیمار باشد نه همراه باشد تو باید نباشی که خون-خانه گردد اگر "دل" اسیرِ می و ماه باشد که پشت زمین از خیانت بلرزد اگر کوه غیرت پر از کاه باشد و قانونِ سرخِ شهیدان همین است که خواهانِ خاطر، خطر-خواه باشد. (۲) تو شعر بودی از اوّل، در آن زمان، که نبود به شکلِ ناله سرودم تو را، زبان، که نبود نگاه کردی و احساسِ بندگی کردم خدا؛ هنوز، فراگیر، در جهان که نبود نگاه کردی و در اشتیاق، غرق شدم هنوز شوقِ پریدن، در آسمان، که نبود کدام کندو، از خود، بزاق میزاید عسل چشیدم و آبی در آن دهان که نبود مرا که رد شده بودم، خدا دچارِ تو کرد چه قصد داشت از این فتنه؟، امتحان که نبود من آمدم که بمانم؛ طبیعتم، این است فقط به عشقِ تو ای دوست، میتوان که نبود به ماندگاریِ شوقت، ابد، پدید آمد وگرنه روح، از آغاز، جاودان که نبود. (۳) اگر که مایهی تسکین قلب، تنها اوست دعا کنید، دعا؛ گفتگوی ما با اوست "بخوان مرا که اجابت کنم تو را" یعنی؛ اَبَر-مخاطب ِ مشتاق ِ درد ِ دلها، اوست چقدر در پی ِ او رفتم و نفهمیدم به نبض ِ یک رگ ِ گردن، مسافتم تا اوست اگر فقیر شدیم و اگر مریض شویم کلید ِ هرچه غنا، نسخهی مداوا اوست اگر گرایش ِ دلها به سمت زیباییست دلیل ِ جاذبه، انگیزهی تماشا؛ اوست منزّهی که به نامش زدند دکّانها از این مجادلهی فرقهای مبرّا اوست نشان دهندهی راه ِ پرندگان در کوچ غذا دهندهی جلبک به عمق دریا اوست اگر به وِرد و اذانی اگر به ناقوسی دلیل بتکده و مسجد و کلیسا اوست یقین که آتش و گاو و ستاره میدانند اَبَر-یگانهی بیمثل و محض و تنها، اوست. (۴) "منی" که با تو نباشد به تن، کفن دارد اگرچه پیرهنی -ظاهراً- به تن دارد خدا به میّتِ عاشق، شهید میگوید که داغِ عشق، جهادی کمر-شکن دارد چه کشتههای جدایی چه کشتههای جهاد شهید، در دلِ معشوقِ خود، وطن دارد نترس من که خودم را نمیکُشم، امّا جهانِ بیتو چه سودی برای من دارد فقط نه من -که بدون تو خالی از خویشم- که هر چه بیتو، چه ربطی به خویشتن دارد؟ اگر چه در نرسیدن، زمانهی ساحر هزار چهره و نیرنگ و فوت و فن دارد ارادهی من،-اگر هر چه بیستون باشد- هزار قدرت ِ بازوی کوهکن دارد تو آمدی که بفهمم خدا از اینهمه خَلق چه آفرینشِ نابی به نام "زن" دارد بمان که با تو بماند "منی" که منحصراً به شوقِ داشتنات روح، در بدن دارد. (۵) سلام روشنی ِ آفتاب، روح ِ نسیم! اَبَر-ارادهی خَلق ِ حماسههای عظیم! سلام قلّهی سرچشمههای توحیدی سلام مُسلِمِ اعظم، سلام ابراهیم! گذشتی از دل ِ آتش، بهار، پیدا شد بهار با قدم ِ تو، نشسته در تقویم هنوز داغ، از آن دست و آن تبر دارند خدایگان ِ معابد، نوادگان ِ رجیم تبر به دوش بت ِ اعظم است و مردم؛ مَنگ تبر به دوش بت ِ اعظم و جهان؛ تسلیم کسی چنان که تویی نیست تا کند هشیار؛ جهان ِ جهل ِ خمار ِ خمیده در تعظیم کسی چنان که تویی نیست تا نشان بدهد رهایی ِ دل ِ آزادگان ِ در تحریم و حق در آمدن و رفتنی خلاصه شده چنانکه یاد ِ خدا در تولّد و ترحیم! کسی چنانکه تویی؛ وعدهی خداوند است که در تحقّق ِ وقتش شتاب میخواهیم. (۶) آنگونه که رود، دل به دریا داده این عشق، حقیقتی به رویا داده بیشوق تو شب، کی سپری خواهد شد؟! زیباییِ تو، به صبح، معنا داده. (۷) جانسوزترین فراق، یعنی؛ مادر انگیزهی اشتیاق، یعنی؛ مادر خط-خوردن و تعویض، نمیداند؛ عشق معشوقهی بیطلاق، یعنی؛ مادر. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|