شمس آقاجانی شاعر تهرانیزندهیاد "شمس آقاجانی" شاعر و منتقد ایرانی، زادهی سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در تهران بود. او که مدرک کارشناسی ادبیات فارسی داشت، از شاگردان "رضا براهنی" بود، که از دههی ۷۰ وارد ادبیات و شعر شد، و به جز شاعری در مباحث نظری شعر نیز فعالیت داشت. خانم "رویا تفتی"، شاعر ایرانی همسر اوست. وی سرانجام، در روز جمعه ۱۷ شهریور ۱۴۰۲ به دلیل عوارض کرونا از دنیا رفت. ▪کتابشناسی: - سخن رمز دهان - مخاطب اجباری - درسهای ادبی - چرا آخرین درنا باز میگردد؟ - راوی دوم شخص - گزارش ناگزیری و... ▪نمونهی شعر: (۱) پشت پرده خبرهایی هست دلبرا من از خبرهایی میترسم که از پشت پشت پرده میآیند. (۲) ... درست از مقابل جایی که رودخانه میریزد به دریای خزر به قعر آب میرفتم از آن گیاهِ خدایان اثری نبود فشارِ رودخانه نمیگذاشت دریا برم گرداند دوباره فرو میرفتم تنها خداوند به مادرم رحمت آورد که در بهرهام تاخیر شد و ترسو شدم و عاشق شدم و یک چیزهایی نوشتم و دوران دانشجویی مبارزات شجاعانهای کردم و عاشق شدم و چیزهای دیگری نوشتم و در جستجوی آن گیاه احتمالا همچنان برای خودم مینویسم برای سایهام مینویسم. (۳) [برای دوستانم که یکی یکی مهاجر می شوند] تو هم میروی از این جا به زیر آسمانِ دیگری از همین رنگ لبهایت را میبری و شکل موها و دور شانهها را دیگر لذت دستکاری از من دریغ میکنی پشت این پنجره من و این کبوترانِ بیتوجه ماندهایم و بیتوجهی میکنیم میروی و دستانت را میبری چشمها را، قدمها و فنجانت را میبری میمانم همچنان با غیرت! سرم را به سستیام گرم میکنم فقط گاه گاهی به تصورم که میآیی رنگ صورت زردم را دستکاری میکنی و هم زمان با فشارهای عصبی بر حفظ آرامش دستهایم پافشاری میکنی سر و وضعم مدتی دوباره به هم ریخته به رغم علاقهات به خاک بازی لباسها و شست و شوی مرا قبول نداشتی از همان زمان کودکی، من به نظارت تو احتیاج دارم میروی و نگاههایت را میبری جای پا و قدمهایت را میبری بیتاب همان سواحل شنی نشستم و پایداری میکنم خاک بازی میکنم ای وطن که از ساکنانت خالی شدی من به حمایت تو احتیاج دارم آب و تابم از دستم رفت رفتگانم را برگردان!. (۴) از خواب آشفته برخاستهام و خبرهای زودتر رسیده از نفس صبح ناخن میکشند بر گونه نتراشیدهی بیداری اینجور که خبر میدهند از پشت پرده خیابانهای شهر ترا دیدهاند که دست دادهای با مرگ و با او همقدم شدهای در پیادهروهای نامناسب برای رفتن چنین که مردن سنگینی میکند پشت پلکهای پریشان خیابان چشمم آب نمیخورد دروغ بسته باشند به خیانت دستان تو که دستکشیده باشد از نواختن کلمهها از بافتن موهای رویا حالا که اینجور دستکشیدهای از ما اینجا که کار را تمام کردهای با مشکلات شهر هنوز که خبرنگارها در خوابند و به تکاپو نیفتادهاند برای گنجاندن تو در سرخط خبرها و آرامش شعرهایت را به هم نریختهاند برای ساختن تیترهای نامناسب شیوه رفتن تو بیا دستت را به ما بده بیا بنشین پشت میز یکی از این کافهها که سالهاست دور آن شعر نبافتهایم این چای آخر را تا سرد نشده سر بکشیم و بگو از پشتِ پشتِ پرده خبرها چه خبر؟ (۵) من سالوادور دالی قبول، تو از کجای تنت آفتاب میزند بیرون؟ اگر بگویم عشق از کنار دست تو آغاز شد میگویید منوچهر آتشی گفته است اگر بگویم حالا دو روز تربت من در راه است میگویید خطش بزن براهنی زده است ما شعرمان را در زیر زمین میگوییم نور که نباشد چشمها درشت ترند لودگی میکند کلمه، کلمه را میبلعند کلمه به جای عشق مینشیند، عشق را میبلعند پنج متر، ما شعرمان را پنج متر پایینتر از سطح زمین میگوییم زیر زمین خال لب سیاهتر است پشه نیشش را تیز میکند ما گوشمان را نور که نباشد مارها عاشقانهترند لیلای دراز قامت من، مار مفصل مجنون توام به مانند مار کوچکی نیشم بزن لیلای مفصل، سیاه دراز قامت من ای که من مجنون مار - لیلای گیسوی تو نیشم بزن چند کلمه نیشم بزن (و اما اینجا یکی هست که پیوسته میسازد با موهایی که ندارد، سیاه و چشمهای درشتش) لیلا ساز من ای لیلا ساز! با موهایی که نداری سیاه و چشمهای درشتت از بلندای عشق های زیر زمین چند کلمه پرتابم کن لیلا ساز! اگر که بگویم مرا به سطح زمین نفرست میگویی مگر تو عاشق ماری؟ به روی زمین میآیم من که مدیون آفتاب خدا هستم لودگی نکن! آفتاب وزوز کننده پشهای من سالوادور دالی قبول، و از کجای تنت آفتاب میزند... گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|