من مَرد مدلتنگی هایم رالای انگشتانم گذاشتم ومحکم پک زدم..اه! که دلم بشدت ازدرون میسوخت.چقدردلم برای گذشته تنگ شده بود... درافکارم غوطه وربودم که سریع سمتم اومد، وخودش رومحکم دربغلم انداخت . فریاد زدم دستت... ودیرشده بود... بی اختیارگریه کردم. _ اخ ! دستت سوخت _اشکال نداره گریه نکن _وای دردگرفت بمیرم _نه خدانکنه .درد نداره، من مرَدَم. _بذاردستت، ببینم _مردها گریه نمیکنن! وبااین حرفش مردانه گریستم. اشکهامو باهمون دستش پاک کرد.بایک دست بغلش کردم.وبا دست دیگر پاکت سیـــــگارومچاله کردم. مردکوچیکم درس بزرگی بهم داد ودیگر لب به سیگار نزدم.....وقتی دست پسرچهارسالم محکم تودست میگیرم اون جای تاول میبینم. تاولی ک عمیق درقلبم بود. ۱۵شهریور۱۴۰۲ پی نوشت:چه خوب میشود خانواده ها بخاطر بچه های عزیزشون سیگارنکشند.
|